اطلاعیه برگزاری یازدهمین یادواره شهدای چهاردانگه/ مراسم یازدهمین یادواره ۱۹۵ شهید بخش چهاردانگه ساری در روز پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳ برگزار می شود. در این مراسم که از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۴ در شهر کیاسر برگزار می شود، دکتر عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور سخنرانی خواهد کرد. از عموم اهالی محترم روستای بالاده و منطقه دوسرشمار برای شرکت در این مراسم معنوی و قدردانی از فداکاری فرزندان شهیدمان دعوت به عمل می آید.

لازم به گفتن است که مراسم یادواره شهدای چهاردانگه هر سال در یک روستا برگزار می شود و روستای بالاده با ۲۰ شهید و منطقه دوسرشمار (روستاهای بالاده، پایین ده، تیله بن، قلعه، واوسرنو و میرافضل واوسر) با ۳۴ شهید که بیشترین شهید را در چهاردانگه دارا هستند، تاکنون میزبان برگزاری این مراسم نبوده اند و امیدواریم با رایزنی ستاد یادواره شهدای منطقه دوسرشمار، دوازدهمین یادواره شهدای چهاردانگه نیز همزمان با سی و دومین مراسم یادواره شهدای دوسرشمار در تابستان ۱۳۹۴ در بالاده برگزار شود.

انجمن فرهنگی سادوای بالاده

……………………………………………………………………

ضمناً پیامک دعوت به شرکت در این مراسم برای ۷۳۱ نفر از همولایتی های دوسرشماری (مشترکان عام و خاص سامانه پیام رسان سادوا) ارسال شده است.

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۱۶ مهر ۱۳۹۳
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب
اسماعیل توبه بالادهی گفت

می گفت: من دوست دارم توی این عملیات همه توانم رو بذارم
واسه پیروزی لشکر اسلام. دست آخر هم مثل امام حسین (ع)
شهید بشم، طوری که بدنم توی آفتاب داغ بمونه. پاره هاش رو هم
کسی نتونه جمع کنه مگر خود آقا…

عملیات کربلای پنج خبر شهادت و مفقودالاثر شدنش به من رسید.
کربلای چهار شهید شده بود و جنازه اش مونده بود توی جزیره بوارین.
چندسال بعد جنازه اش پیدا شد، بالا تنه نداشت.
باقیمانده جـسدش رو هم از روی پـلاکی که به کمرش بسته بود
و مهر و تسبیح توی جیبش شناختند. خبرش رو که شنیدم بی اختیار
یاد حرفای اون روزش افتادم که گفته بود: دوست دارم… دست آخر هم مثل امام حسین (ع) شهید بشم طوری که بدنم توی آفتاب داغ بمونه.پاره هاش رو هم کسی نتونه جمع کنه مگر خود آقا.

دوست دارم مثل اربـاب شهــید شم
بـدنم تـوی آفـتاب داغ بمـونه
پاره هاش رو هم کسی نتونه جمع کنه
مگر خود آقا…
وقتی پیدا ….
(برای شادی روحشان صلوات)

اسماعیل توبه بالادهی گفت

بیاد سردار شهید حاج حسین خرازی::::مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما.

از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .»

چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود. علی که می آید تو ، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود. »

می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ » می گویم « آره . همین» می گوید « خاک ! حاج حسین بود .»

شادی روحشون #صلوات