سادوا: در لابلای صفحات اینترنت و در بین انبوه خبرها و گزارشهای ریز و درشت خبرگزاری های داخلی، گاهی به موضوعات و مطالبی بر می خوریم که یا نام بالاده در آن برده شده و یا به نوعی دیگر به بالاده مرتبط می شود که خواندن آن برای خوانندگان گرامی به ویژه نسل امروز بالاده مفید خواهد بود. این بار گفت و گوی حاجیه خانم  گوهر کاردگر همسر شهید شعبان کاظمی با هم خواهیم خواند تا شناخت بیشتری از آن شهید و نیز خانواده اش بدست آوریم. این گفت و گو در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۹۴ در خبرگزاری فارس منتشر شده است.
………………………………………………………………
حاج‌خانم! قبل از هر چیز خودتان را معرفی کنید.
گوهر کاردگر، همسر شهید شعبان کاظمی ‌و خواهر شهید ولی‌الله کاردگر هستم، سال ۱۳۵۲ با شهید کاظمی ازدواج کردم که ثمره ازدواجم با ایشان ۴ فرزند بود، زادگاه من و همسر شهیدم، روستای بالاده بود ولی در حال حاضر در ساری ساکن هستم.‏

از همسرتان بگویید، او را چگونه یافتید که با ایشان ازدواج کردید؟

ما بچه‌های یک محل بودیم، شناخت کاملی از خانواده‌شان داشتم، من مادرم را در ۸ سالگی از دست داده بودم، به‌نوعی برای برادران و خواهرانم مادری هم می‌کردم، وقتی ایشان به خواستگاری‌ام آمد، اول قبول نکردم ولی یک سال بعد مرا متقاعد کردند و من با ایشان ازدواج کردم.

 چرا قبول نکردید، علت خاصی داشت؟

من به‌طور کامل خانواده‌شان را می‌شناختم، علت قبول نکردنم به خاطر این بود که احساس می‌کردم بعد از ازدواجم برادران و خواهرانم بی‌مادر می‌شوند.‏

چه خصوصیات اخلاقی از شهید می‌دانستید که موجب ازدواج‌تان شد؟

خانواده‌شان خیلی خوب بودند، ساده و صادق؛ مثل آب پاک و زلال بودند، شهید شعبان هم دارای چنین شخصیتی بود، صداقتش زبانزد مردم بود، فرد با ایمانی بود، زیر بار حرف زور نمی‌رفت، از آدم‌های دو رو متنفر بود.‏

وقتی داشتید ازدواج می‌کردید، چه‌کاره بود؟
کشاورزی می‌کرد ولی وقتی به شهر آمدیم برای خودش مغازه جوشکاری باز کرد، وقتی هم که انقلاب شد رفت داخل کمیته و بعد از آن رفت به سپاه.
 دارای تحصیلات هم بود؟

متاسفانه نه! ولی افراد تحصیل‎کرده را دوست داشت، مثلاً علاقه ویژه‌ای به شهید رسول علی‌نژاد داشت، یکی از علت‌هایش با سواد بودن شهید رسول بود؛ به من می‌گفت: «ای کاش می‌شد سواد را خرید، از این که کم‌سواد بود رنج می‌برد.»

 

shahid kazami

 شهید کاظمی، سمت چپ

بهترین خاطره روزهای آغازین زندگی‌تان را برای‌مان بگویید.

اگر بگویم همه دوران با او بودن، شیرین و بهترین است، بی‌راه نگفته‌ام، یادم می‌آید برای این که در مجلس عروسی‌مان لهو و لعب انجام نگیرد، به سفر مشهد رفتیم، خودتان می‌دانید که سال ۵۲ این چیزها رسم نبود ولی ما به این نتیجه رسیدیم زندگی‌مان را این‌گونه آغاز کنیم.

 قبل از انقلاب فعالیت انقلابی هم داشتند؟

بله! البته نه به‌صورت تشکیلاتی، به‌صورت خود‌جوش وارد این عرصه شدند، یکی از فعالیت‌هایش پخش اعلامیه حضرت امام در منطقه بود، یادم می‌آید می‌گفت: «تنها آرزوی من این است، دوست دارم شاهد ورود حضرت امام به ایران و برقراری حکومت اسلامی به دست ایشان باشم.»

 عمده‌ترین فعالیتش در سپاه چه بود؟

اگر بگویم هر جا و هر کاری اگر به او سپرده می‌شد، نه نمی‌گفت غلو نکرده‌ام، ولی بیشترین فعالیتش در راستای مبارزه با منافقین بود و در همین راه هم به شهادت رسید، نفرتی که او از منافقین داشت، به‌نظرم از صدام نداشت، می‌گفت: «منافقین چون شبیه به ما صحبت می‌کنند و از ادبیات دینی و ملی ما در سخنانشان بهره می‌برند، خطرشان خیلی بیشتر از دشمنان و یا کفار است.» او قبل از شهادت با گروه شهید چمران در کردستان بود، آمدنش به مازندران هم بنا به درخواست شهید طوسی بود، وقتی هم آمد اصلاً منزل نبود، همیشه در ماموریت به‌سر می‌برد.

 

 وقتی از جبهه آمد در کدام قسمت سپاه مشغول شد؟

در قسمت‌های متفاوتی مشغول بود، قبل از جبهه در گروه شهید چمران که یک گروه عملیاتی بود حضور داشت، سردار کمیل کهنسال هم در آن گروه بود، شهیدان وریجی، برزگر، محمدیان و خلیلی که معروف به اسماعیل چریک بود در این گروه بودند، این گروه به اتفاق هم به جبهه رفتند و برگشتند، وقتی آمد در گارد محافظین بود، که خاطره‌ای از آن دوره هم از او به جا مانده است، با رئیس دفتر بنی صدر گلاویز شد، به روایتی یک سیلی به او زد، علتش را می‌گفتند به‌خاطر بی‌احترامی‌ای بود که به بچه‌های سپاه در آن سفر کرده بودند، دوستانش می‌گفتند رو کرد به رئیس دفتر و گفت: «این غلطی که این آقا دارد می‌کند محمدرضا شاه نتوانست بکند!» منظورش این بود که روزگارش سیاه خواهد شد.

 با ایشان برخوردی نشد؟

چرا، ولی نه این که باعث شود او از کار بیکار شود، بعد محافظ آقای بهاری شد، آن وقت آقای بهاری نماینده ساری بود، که این آخرین دوره حضورش در سپاه بود.

 یعنی از سپاه بیرون آمدند؟

خیر، بلکه به شهادت رسیدند، به آرزویش رسید، آرزویی که برایش بی‌قراری می‌کرد، روزی که داشت به تهران می‌رفت، رو کرد به من و گفت: «این وصیت‌نامه من است.» به او گفتم: «انگار می‌خواهی به جبهه بروی!» لبخند معناداری زد و گفت: «من هر وقت که باشد، شهید می‌شوم، چون به رحمت او امیدوارم، تو به فکر خودت و فرزندان‌مان باش.» بعد گفت: «صدام حریف ما نمی‌شود، بلکه قاتل ما همین موش‌های کثیفی هستند که از زیر دست و پای ما بیرون می‌آیند.» ـ منظورش منافقین بودند ـ که همین طور هم شد.

shohada-4dangeh-1
۱ . شهید شعبان کاظمی ۲ . شهید محمد تورانی ۳ .  شهید محمدتقی برزگر ۴ .  شهید کیخسرو وریجی ۵ .  شهید اسماعیل خلیلی
 نحوه شهادتش چگونه بود؟
همان روز در حین رفتن به تهران از رادیو می‌شنود که منافقین در جنگل آمل با پاسداران درگیر شدند و جنگل را هم سوزانده اند، وقتی این قضیه را می‌شنود، به آقای بهاری می‌گوید: «من باید به سپاه آمل بروم، الان سپاه به من نیاز دارد.» آقای بهاری به ایشان می‌گوید ماموریت شما چیز دیگر است که او در جواب می‌گوید: «مأموریت من حفظ اسلام است که امروز دارد از دست این منافقین ضربه می‌خورد.» همانجا از ماشین پیاده شد و به سپاه آمل و بعد به جنگل اعزام شد که در درگیری یک تیر کالیبر ۵۰ به پایش اصابت می‌کند و تا او را به عقب برگردانند به درجه رفیع شهادت نایل می‌شود.‏

وقتی دختر نوجوانی بودید، مادرتان را از دست دادید و نگهداری برادر و خواهران خردسال‌تان بر عهده شما افتاد، بعد ازدواج که کردید شوهرتان شهید شد، دوباره به تنهایی در نگهداری و پرورش فرزندان‌تان کوشیدید که فرزندان فرهیخته و فرزانه‌ای به جامعه تحویل دادید، از این که سرنوشت‌تان این‌گونه رقم خورده، چه حسی دارید؟

من راضی به رضای حقم، آنچه خدا بخواهد، همان خواسته ما است، من چیزی را از دست نداده‌ام، شهدا ازدست‌ رفته نیستند، چون همیشه هستند.

 در پایان اگر توصیه‌ای دارید، بفرمائید.

توصیه‌ای ندارم، چون شما وصیت‌نامه‌های شهدا را می‌خوانید، همه تذکرات و توصیه‌ها در آنجا هست، همان‌ها را انجام دهید تا شهدا و امام (ره) از شما راضی باشند، از شما سپاس‌گزارم.

 * فرازهایی از وصیت‌نامه سردار شهید شعبان کاظمی

انقلاب شکوهمند ایران با امام خمینی بر ضد استکبار جهانی دنیا را به لرزه در آورده است، هر روز نوید دیگری به ما می‌دهند و یأس، رعب و وحشت به جهان‌خواران شرق و غرب، آمریکای جهان‌خوار که با نقشه‌های شوم و پلید خود تا حال نتوانست به امیال کثیف خود برسد، این‌بار نوکرهای منطقه چون صدام تکریتی را مانند عروسک بزرگ‌کرده تحریک و روانه بلاد مسلمین ایران کرده تا بتواند نقشه شوم خود را عملی کند، زهی خیال خام؛ خلاصه ملت ایران در یک صف به هم پیوسته در یک خط واحد متشکل و منسجم علیه این کافر تکریتی بسیج شدند.

این حقیر پاسدار شعبان کاظمی هم با خود گفتم بار خدایا! تو به ما وعده دادی که مستضعفین را در روی زمین ائمه و وارث زمین قرار بدهی، بار معبودا! من در حال حاضر روانه جبهه‌های جنگ هستم و با خون خود که آن هم در خور لیاقت من نیست، برای این ملت شهیدپرور و به رهبری امام کبیرمان خمینی بزرگ ایثار خواهم کرد و در این راه اگر شهادت نصیب من شد، دست‌هایم را باز بگذارید که عوامل خودفروختگان بدانند که با دست خالی به دیدار شهادت شتافتم. دهنم را باز بگذارید که معرف این باشد، خدایا! با ذکر لااله‌الا‌اللّه در صفوف شهدا پیوستم و به خانواده‌ام بگویید که صبر و استقامت در این راه داشته باشند.

ما وارث خون هزاران شهید به خون خفته هستیم و در برابر خدا و نسل‌های آینده و شهیدان مسئول هستیم و راه آنها همانا جهاد در راه خدا است، اینجانب خود را مسئول دانستم که برای سرکوبی دشمنان اسلام و قرآن سبک‌بار برای مقابله با کافران به پا خیزم و حال وصیتم این است، تو ای همسرم! پس از مرگ من همانا مثل زینب (س) شیرزن باش و با استقامت و استواری خود پوزه دشمنان را به خاک بمال و بچه‌هایم را خوب نگهداری کن و آنان را یک فرد مسلمان انقلابی تربیت کن و تو ای حامدم! بعد از مرگم همچون علی‌اکبر باش و راه مرا که همان راه خداست ادامه بده و از برادرانت خوب نگهداری کن. پدر و مادرم! مرا ببخشید چون قرآن و اسلام احتیاج به خون امثال من دارد، چاره‌ای جز این نبود.

خاطره ای از شهید کاظمی:

خلیل کاظمی برادر شهید می‌گوید: یادم هست بنی‌صدر برای بازدید به نیروگاه شهید سلیمی نکا آمد، هنگام ورود و بازدید، شهید کاظمی خود را به بنی‌صدر رساند و با صدای بلند و با شجاعت تمام به او گفت: «تو دشمن امام خمینی هستی، اگر یک مو از سر امام کم شود، تو را تکه‌تکه می‌کنیم». بنی‌صدر که جا خورده بود، برای تظاهر! شروع کرد به گریه کردن و با حالتی بغض‌آلود گفت: این چیزهایی که در مورد من می‌گویند درست نیست و می‌خواهند بین ما و شما اختلاف بیندازند من شما را دوست دارم!

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب

درود به شرافت و صبر این بانوی محترمه
من ایشون رو بخوبی از سالهای جنگ و شهادت بیاد دارم، وقتی که در بخش فرهنگی بنیاد شهید کار میکردم. حق بزرگ این عزیزان به گردان ملت ایران بسیار بزرگتر از اون هست که با یه مصاحبه ادا بشه. با آرزوی سلامتی برای ایشون.

اگر بگوییم شهدا شرمنده ایم جمله کلیشه ای و دروغ گفته ایم! باید گفت شهدا شما زنده و دارای حیات ابدی شده اید و ما مرده دنیا و هوسها…
روحتان شاد ای ابرمردان تاریخ