داستان من و هلی ترشی و لواشک خوشمزه بالاده / تابستان سال ۱۳۶۲ بود و من تازه کلاس دوم دبستان را تمام کرده بودم و میخواستم برم کلاس سوم! اون سالها همه مردم پس از امتحانات خرداد ماه، با خانواده میرفتند بالاده و تا مهرماه اونجا بودند. نواده ما هم مانند همه خانواده های دیگر به بالاده رفت. روزی موقع غروب در «سَکّو سَر» خانه پدری نون و پنیر و چای می خوردیم که مادرم به پدرم گفت: «خِرابه ی هَلی بَرسِیِه! امسال خامبِه هَلی تِرشی بَپچِم. فِردا شومبِه هلی چین؟» و پدر در حالیکه استکان کمر باریک چای را سر می کشید، بدون اینکه حرفی بزند با تکان دادن سر موافقتش را اعلام کرد.

آن شب مادرم چند تا سطل بزرگ و دو تا چادر پارچه ای، کتری و قند و چای و چند «تندیرنون» برای صبحانه را آماده کرد. آفتاب هنوز در نیامده بود که مادر همه را بیدار کرد و لحظاتی بعد که هنوز خوابمان می آمد راه افتادیم. پدرم «دَرِه» بدست، مقداری از بار را بر دوش گرفت و جلوی ما می رفت و هر کدوم از بچه ها هم یک وسیله ای بدستشان بود. ما پس از پشت سر گذاشتن «گَت دِکِل سَر» و «بَندِگاه»، به سوی «کَمِرپِشت» رفتیم. قله زیبای شاهدژ در پرتو نور بامدادی خورشید می درخشید و عظمت و بزرگیش خیلی بیشتر از چیزی بود که ما از بالاده آن را می دیدم. در کمرپشت، چشمه آب گوارایی وجود داره با چند درخت «تَل سِه» و چند تا درخت آلوچه پر از هلی های رسیده که شاخه ها رو به زیر آورده بود. کمرپشت جای دنج و آرومی است که از کنارش میشه رفت «اِسپِه دار».

ما بچه ها، با شور و شوق زیاد، مقداری چوب خشک جمع کردیم و پدر آتش روشن کرد و مادر با پُرکردن کتری از آب چشمه و مالیدن گل به بدنه کتری مسی (که سیاه نشه) و گذاشتن چند تا سنگ در اطراف آتش و درست کردن «کِلِه»، آنرا روی آتش گذاشت. آب سرد چشمه خیلی طول کشید تا جوش اومد و مادر یک مشت چای خشک روی آب جوش ریخت، با تکه چوبی مقداری آتش را از داخل اجاق بیرون کشید و کتری را گذاشت کنار آن تا چای دم بکشد.

 صبحانه را (جاتون خالی) خوردیم و نفسی تازه کردیم. کنار چشمه، چند تا «هلی دار» بزرگ داشت و مادر، چادر رو زیر هر درخت پهن میکرد و هر کدوم از ما یه سر چادر رو‌ میگرفتیم و پدر هم میرفت بالای درخت، و با تکه چوبی شروع به «بَروشتِن» شاخه های پر از هلی میکرد، هلی های قرمز و خوشمزه روی چادر می ریختند و هر چند وقت می ریختیم توی سطل. و ما هم گاهی هلی های بزرگ را توی آب چشمه می شستیم و میخوردیم. مزه اش ترش بود و تا ته حلقمان جمع میشد و مَلِچ مُلُوچ می کردیم و می خندیدیم.

بعد از پر کردن سطل و سفره ها، مادر همونجا هلی ها رو پاک کرد و  در آب چشمه شست. پس از  کمی استراحت و دست و رو شستن و خوردن آب خنک و گوارای چشمه، همه با سطل های پر از هلی و وسایل، به سمت بالاده راه افتادیم و در بین راه هم از ناخنک زدن به سطل هلی، شیطنت می کردیم.

 بعد از رسیدن به منزل، مادرم هلی را داخل دیگ مسی بزرگی ریخت و کنار خانه، کِلِه درست کرد و با گفتن بسم الله دیگ را روی آتش گذاشت. سپس کمی آب توش ریخت. پس از مدتی جوشیدن آب و هلی، «هلی پَـتِه» درست شد و مادر آنرا آبکش کرد و هسته های هلی و پوست و اضافات رو ریخت توی یه ظرف دیگه و بعد هلی پته رو دوباره ریخت توی دیگ و با کمک پدرم گذاشت روی آتش. روی ظرف پته رو سرپوش گذاشت تا گرد و خاک توش نره.

 مادرم بقول بالادهیها سلیقه کار میزد و هر کاری را با حوصله و ظرافت انجام میداد. ما بچه ها دور و بر اجاق می پلیکیدیم و نگاه میکردیم که مادر چکار می کنه! گاهی هم هیزمی زیر دیگ می گذاشتیم تا بسوزد و مادر با «پِلجاکـَر» بزرگ، نرم نرم داخل دیگ را هم میزد تا ته نگیرد و با همون پِلجاکر، کف رویش را میگرفت. بعد از یکساعت به من گفت برو توی خونه چند تا «مَجومِه» بیار. من هم رفتم و از زیر «خَرزین» چند تا مجومه آوردم. مادر ابتدا کف مجومه ها رو با روغن حیوانی چرب کرد و سپس مجومه ها را در جایی صاف توی آفتاب گذاشت و بعد با کاسه ای مسی مقداری آب هلی یا پته غلیظ را تویشان ریخت.

هلی ترشی پختن کاری سخت و زمان بر هست و من که با کنجکاوی منتظر یه رویداد جدید بودم، می دیدم که مایع قرمز رنگ داخل دیگ هر چند دقیقه کمی پر رنگ تر و سفت تر میشه و بعد قهوه ای تیره و سیاه شد. مادر بعد از چند ساعت با بسم الله گفتن دوباره، دیگ رو از روی اجاق به زمین گذاشت و صبر کرد تا خنک بشه و بعد چند تا ظرف شیشه ای جای مربا آورد و اونها رو پر از تِرشی کرد.

 فردای آن روز مادر لواشکهای خوشرنگ را آرام از مجومه در آورد و روزها روی «جَردِه» کنار خانه توی آفتاب پهن میکرد و شبها روی چوبهای افقی بین ستونهای ایوان خونه تا خشک بشه. وقتی لواشکها خشک شدند، اونا رو تا زد و گذاشت توی یه ظرف.

از آن روز به بعد کار ما بچه ها، دور دیدن سر مادر و ناخنک زدن به لواشکها شده بود تا اونو تموم کردیم. چه هلی ترشی و لواشک خوشمزه ای شده بود هلی داستان ما.

نوشته: حسین چهاردهی (فرزند زنده یاد اکبر/ مرتضی)

بازنویسی برای سایت سادوا: عین اله آزموده چهاردِه

……………………………………………………………………………

لطفا شما هم اگر خاطراتی از بالاده دارید و یا از بزرگانتان شنیدید آنرا برای ما بفرستید تا در سایت سادوا بنام شما منتشر شود.

……………………………………………………………………………

برگردان واژه های بالادهی به فارسی:

اِسپه دار = کوهی بلند در شمال غربی بالاده

بَروشتِن  = کوبیدن با چوب بر ساقه های درخت تا آلوچه ها از آن جدا شود

بَندِگاه = آبشاری ۱۴-۱۳ متری درون دره ای بنام  گت دره در  ۱۵۰۰ متری شمال غربی بالاده

پِلجاکـَر = پِلاجاکـَر = کف گیر

تَل سِه = سیب ترش وحشی جنگلی

تَندیرنون = نان تنوری

جَردِه = سرشاخه های نازک درختان جنگلی که برای گرم کردن تنور استفاده میشود.

خِرابه ی هَلی بَرسِیِه! امسال خامبِه هَلی تِرشی بَپچِم. فِردا شومبِه هلی چین؟ = آلوچه های جنگلی رسیده! امسال میخواهم رب آلوچه درست کنم. فردا میرویم آلوچه بچینبم؟

خَرزین = انباری کوچک در اندازه ۱ در ۱ متر مکعب که  در  ورودی خانه های قدیمی  بالاده می ساختند و هم در زیر آن چیزهای دم دستی را می گذاشتند و هم کارگاه بافندگی را به آن می بستند.

دَرِه = داس با دسته چوبی بلند برای بریدن سرشاحه های درختان

سَکّو سَر = ایوان خانه (تراس)

شاهدژ = قله اساطیری در ۵ کیلومتری شمال بالاده به بلندای ۲۸۰۲ متر

کِلِه = اجاق

کـَمِرپِشت = از مناطق جنگلی در شمال غربی بالاده که درختان آلوچه زیادی دارد.

گَت دِکِل سَر = در یک کیلومتری شمال بالاده

مَجومِه = سینی گرد و بزرگ مسی، مجمه

هَلی = آلوچه جنگلی

هلی پَـتِه = مخلوطی غلیظ از آب آلوچه پخته شده که برای درست کردن لواشک استفاده میشود

هَلی تِرشی = رب آلوچه

هلی دار = درخت آلوچه

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۲۷ خرداد ۱۳۹۵