شما هم دلتنگ بالاده هستید؟/ دلنوشته ای از محبوب توبه بالادهی/ امروز خیلی  دل تنگم! دلتنگتر از گذشته! میخواهم  برگردم به گذشته،  به  دور دورها! به زمانی که حتی نبودم، ندیدم، لمس نکردم، اما شنیدم، فهمیدم، باورش کردم تا جایی که برایم مقدس شد. قداستش روشنایی قلبم شد و دیدارش آرزو! چه حکمتی در آن بود نمیدانم. آیا این رجعت به تاریخ است؟ آیا یک رویاست؟ یا بازیهای کودکانه؟ هرچه هست دوستش داشتم و دارم! یک چیز دیگری بود کوه و ییلاق بالاده.

ما بودیم و دنبال لاستیک موتور و دوچرخه برای تیرکمان یا همان رِزین! تمام خوشبختی ما رزین بود و سوار شدن بر ماشین سیمرغ سبزرنگی که بوی بالاده داشت؛ بوی نیسان محمد فولادی، بوی خربزه، بوی آرد و بوی نفت. آخ چه لذت  بخش بود آن لحظات و چه خوشبخت بودیم ما.

هنوز گریه های اکبر پشت ماشین سیمرغ که تا زاغمرز میدوید را به یاد دارم. التماسش زجرم میدهد! آخر چرا؟ چرا پدر و مادر مانعش بودند؟ چرا او نباید بیاید کوه؟

ما بودیم و سفر به دور دنیا. آخرِ دنیایمان یکه  توت و زاغمرز، للـه مرز، تروجن، زیروان  بهشهر و سمسکنده  ساری، خرچنگِ پِل، اَزنی، دارپشت، کیاسر و لنگر، تلمادره و اِرا، وایسر و امامزاده میرافضل و بالاده. چه دنیای بزرگی داشتیم! مسیر راهمان چه طولانی بود!؟ سحرگاهان دیدن آهووان و شنیدن نغمه بلبلان و احساس خنکای ییلاق آخ چه گوارا بود! صورتهای گرد و خاکی مسافرین مهتاب و شستشو با آب گوارا و خنک چشمه سر. یادش  بخیر.

دلتنگم! دل تنگ ندیده ها! دلتنگ مِراد و خِراد! دلتنگ ابراهیم! دل تنگ محمدعلی! دلتنگ حاج حسن، حاج  گلبرار! دلتنگ مِلا مَمِّدی و حاج شابک، کِل خلیل، کل تیمور و کل سکینه! زهرا، بَگّم، طایره! دلتنگ مسیب ریش! دلتنگ پشت های خمیده ی عباس قلی! هاشم کامشی، اصغر کامشی، عبدالله کامشی و مِس قَلی کردنش!

دلتنگ پشم چینی گوسفندان! دل تنگ آواز دهل، سُرنا! کشتی گرفتن جوانان در کـَشه، مَجّمِه زنان عاروس یار که داخلش پر بود از میوه و شیرینی و حلوای محلی! دلتنگ حِمبام  سری!

دلتنگ فریاد بلند پدر که میگفت: ریکا شِردون ره بَهیر، بور چشمه سر جِه اُ بیار! دلتنگ دعواهای زنانه در چشمه سر! دلتنگ پوست خربزه ای که دزدکی چشمه سر پاکش میکردیم و میخوردیم!

دلتنگ شلوارهای پاره و پینه زده! دل تنگ نزب. دلتنگ زمین فوتبال! میدانم زمین فوتبال هم دلتنگ ماست و سالهاست فریاد  خاموشش ما را عاشقانه میخواهد! التماسش را میشنوی؟ من دلتنگ شیطنتهای ابراهیم هستم با تمام ترسی که از او داشتم.

خدایا! من دلتنگ شاهدژم! من دلتنگ چهارنوام! دِکِل سر، لنگر سِره، چِمازی، سادوا و وَردیمِ اُ. آخ چه لذت دارد این دلتنگی ها! یادش بخیر!

 شما هم دلتنگ بالاده هستید؟

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۹ شهریور ۱۳۹۵
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب

سلام بر بالادهی های عزیز٫
یادش بخیر، برای چند لحظه فکر ما از این دنیای پر از دود و سروصدا و بی روح دور شد.
سپاس از جملاتی که تجدید خاطره کرد.

با عرض سلام و ادب و آرزوی توفیق روزافزون برای شما محبوب همیشگی عزیز و تشکر از مرور خاطرات دوران سخت اما شیرین کودکان و نوجوانان و جوانان دهه ۵۰، خاطرات گذشته شاید به دلیل بی بازگشتی و غیرقابل دسترس شدن همواره مایه حسرت و شادی است،اما دلتنگیها شاید دلیلش از دست رفتن بی آلایشی ها و صداقت و سادگی زندگی گذشته باشد، دلتنگیها شاید از بین رفتن همدلی و یکرنگی گذشته باشد که امروز کم رنگ شده است، دلتنگی من و شما امروز شاید به دلیل رقابت های ناسالم زندگی و مسابقه در نمایش رنگ و جلای زندگی امروز است که آنقدر ما را به خود مشغول نموده که شاید گاهی از همسایه چه عرض کنم از برادر و خواهر و پدر و مادر نیز غافل شده ایم،
زندگی ماشینی و پرزرق و برق امروزی شاید تاوانش همین فاصله ها و غافل شدن از هم و حسرت باشد.
زندگی امروز اگر این چنین است، فردا را چه شود!!؟
گذشته درس است، حال را دریابیم و چاره ای برای آینده کنیم.
آرزوی زندگی سالم و بی دغدقه و حفظ احترام برای تمامی بزرگ ترها و آینده ای روشن برای جوانان، خصوصا برای جوانان بالاده.
آقا دبیر عذر بنده را بپذیرید به نوعی دلتنگیم را نوشتم.