فرزند بالاده پس از ۳۲ سال به آغوش خانواده برگشت

یوسف گم گشته باز آمد به کنعان

دیشب ( ۱۵ مرداد ۱۳۹۰ ) تلویزیون استانی تبرستان ( مازندران ) گزارشی از بازگشت یک جوان به آغوش خانواده اش را نمایش داد که هزاران نفر بیننده آن بودند . این جوان که « مهدی خوش تراش » نام داشت ، پس از گذشت ۳۲ سال ، خانواده اش را پیدا کرده و در آغوش پدر ، برادران و خواهران و دیگر

اقوامش قرار گرفت و باعث جاری شدن اشک شوق از چشمان منتظر خانواده ای مهربان شد. این جوان که پس از این باید نامش را « سید مهدی ساداتی » بنامیم فرزند آقای سید علی ساداتی و زنده یاد مرحومه  « زینب توبه » و برادر آقایان سید عمران ،  lمیر یحیی ، سید جبرائیل ، سید میکائیل و … می باشد .

ماجرا از زبان آقای سید جبرائیل :

در تاریخ ۸/۸/ ۱۳۵۸ مادرم برای به دنیا آوردن نوزاد توسط پدرم از روستای بالاده به ساری برده و در بیمارستان بوعلی بستری شد. پدرم برای انجام کارهای کشاورزی و دامداری و نگهداری کودکان به بالاده برگشت . پس از اینکه مادرم را به اتاق عمل بردند نوزاد که یک پسر بود به صورت طبیعی به دنیا آمد ولی مادرم را بخاطر بیماری دیگری ، عمل جراحی کردند و چند روزی از نوزاد خود دور بود . پس از چند روز که حالش بهتر شد سراغ نوزادش را گرفت ولی متوجه شد که عمویم و پرستار بخش ، بچه را به کسی داده و عمویم نیز پرستار را لو نداد و از مادرم نیز تعهد گرفتند که بچه را به دیگری واگذار کرده است !

عکس از : علی سورکی / روزنامه جام جم یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰

دو روز بعد پدر از بالاده به بیمارستان آمد و از ماجرا با خبر شد . به عمویم فشار آورد و ماجرا را پرسید و او نیز گفت که « تو هفت هشت تا بچه داری و حال خانمت هم وخیم است و من و خانم پرستار بچه را به یکی از بستگانش دادیم تا بزرگ کند و … » پدر با همه ناراحتی اش بخاطر وخامت حال مادرم کوتاه آمد چون می دانست که خانواده ای برادرم را سرپرستی می کند.

چند ماه بعد مادرم از دنیا رفت و ما هم به زندگی خود سرگرم شدیم . فردی که مهدی را تحت سرپرستی گرفت آقای « خوش تراش » بود که در ساری اقامت داشت و همسرش بچه دار نشده بود . چند سال بعد که مهدی نوجوان شد همسر آقای خوش تراش نیز از دنیا رفت و آقای خوش تراش همسری دیگر انتخاب کرد و از او فرزندانی به دنیا آمدند . تا اینکه مهدی ۱۵ – ۱۶ ساله شد و همسر دوم آقای خوش تراش واقعیت زندگی مهدی را به او گفت . مهدی نیز به دنبال پیدا کردن خانواده به پرستاری که او را در اختیار خانواده خوش تراش قرار داده بود و اکنون بازنشسته شده ، مراجعه کرده و با نشانی هایی که بدست آورد به هر روستایی جز بالاده که فامیل ساداتی در آن زندگی می کردند سر زد . روستاهای شهرستان ساری از دشت تا کوه و از چهاردانگه تا دودانگه و حتی روستاهای اطراف قائمشهر را .

از طرفی مهدی در شرکت کشت و صنعت ساری شاغل بوده و پسر عمه ما یعنی آقای سید حسن ساداتی فرزند مرحوم حاج سید حسین نیز در این شرکت شاغل بوده و مدت هشت سال با هم همکار بودند ، بدون اینکه بدانند با هم نسبتی هستند .

تا اینکه آقای خوش تراش نامه بیمارستان را به مهدی می دهد و می گوید که نیاز نیست به بالاده بروی و خانواده ات در روستای سمسکنده ساری زندگی می کنند. مهدی ساعت ۱۱ شب چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰ به در منزل آقای سید حسن ساداتی در شهر سورک می رود و در می زند . سید حسن به او می گوید که « آقای خوش تراش بفرمایید داخل … » که مهدی می گوید من « سید مهدی ساداتی بالادهی و  فرزند سید علی و زینب توبه هستم  … من و تو پسر دایی و پسر عمه هستیم و هشت سال با هم همکار بودیم بدون اینکه بدانیم فامیل هستیم » و آنها همدیگر را در آغوش گرفتند . همان شب پدرم سید علی ساداتی که در سمسکنده حضور داشتند پس از سی و دو سال و برای اولین بار برادرم را دیده و همدیگر را در آغوش گرفته و گریه می کنند . من و برادران و خواهران نیز روز پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ با دسته گل و پارچه نوشته هایی به دیدار برادرمان سید مهدی رفتیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم . آقا سید مهدی دارای همسر و دو پسر به نام های آقا شایان و مهرشاد هست و هم اکنون ساکن سورک بوده و دارای مدرک تحصیلی دیپلم و پیمانکار تجهیزات مدارس می باشد .

بدینگونه آقای سید مهدی ساداتی پس از گذشت سی و دو سال دوری از خانواده این سعادت نصیبش شد تا خانواده اش را پیدا کرده و باعث خوشحالی و شادی خانواده و اهالی بالاده شود .

………………………………………………………………….

انجمن فرهنگی سادوای بالاده مراتب خوشحالی خود را از این اتفاق مبارک اعلام کرده و به نیابت از اهالی بالاده به خانواده محترم آقا سید علی ساداتی تبریک گفته و خداوند را شاکر هستیم که بار دیگر لطف خود را شامل حال خانواده آقای ساداتی کرده و دوری و فراق و ناراحتی را به وصال و خوشحالی برای این خانواده تبدیل کردند . برای خانواده محترم ساداتی آرزوی سعادت و خوشبختی و زندگی در کنار هم به خوشی و تندرستی را از درگاه خداوند داریم و به روح بلند مادر مهربان و گرامی خانواده زنده یاد « زینب توبه »  درود فرستاده و آمرزش او را از درگاه خداوند آرزو داریم.

لازم به ذکر است که آقا جبرائیل نیز در دوران جنگ تحمیلی به اسارت دشمن بعثی در آمده و سالها از خانواده اش دور بودند و به زودی خاطراتش را در سایت سادوا منتشر خواهیم کرد .

…………………………………………………………………

با تشکر از جناب آقای احمد نظری پایین دهی که صبح امروز این خبر را به بنده اطلاع دادند و نیز سپاس فراوان از آقا سید جبرائیل عزیز که ماجرا را تلفنی برایم شرح دادند .

با احترام / عین اله آزموده / مدیر انجمن فرهنگی سادوای بالاده

…………………………………………………………………………………….

( ۸ روز پس از خبر سایت سادوا ، این خبر در روزونامه ها و دیگر خبرگزاری ها و سایت ها منتشر شد که توجه شما را به خبر روزنامه جام جم جلب می کنیم )

خبر روزنامه جام جم در باره این ماجرا : روزنامه جام جم یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰

جام جم: جوانی پس از گذشت ۳۲ سال سرانجام موفق به پیدا کردن خانواده‌اش شد و در آغوش پدر اشک شوق ریخت.

این جوان که اکنون دارای ۲ فرزند است ۳۲ سال پیش در یکی از بیمارستان‌ها به دنیا آمدولی هنگام تولد ، عموی این نوزاد در غیاب پدرش موافقت کرد تا این کودک تحویل زوجی شود که از نعمت فرزند بی‌بهره بودند.

پس از پیگیری پدر و برادر سیدمهدی (جوان گمشده) از یک سو و تلاش‌های سیدمهدی سرانجام آنها چند روز پیش در شهر سورک در ۱۲ کیلومتری شرق ساری همدیگر را در آغوش گرفته و اشک شوق ریختند.

پدر این جوان که اکنون خوشحال‌تر از همیشه به نظر می‌رسد، در ارتباط با گم‌شدن فرزندش گفت: مادر مهدی هنگامی که او را باردار بود سخت بیمار شد و پزشکان با استفاده از آمپول و دارو توانستند مهدی را سالم به دنیا بیاورند. در آن بیمارستان پرستاری بود که یکی از بستگان نزدیکش بچه نداشت لذا از مادرش درخواست می‌کند که بچه را به آنها بدهد. مادرش می‌گوید که صاحب بچه پدرش است و او هم الان همراه با دام در مراتع و ییلاق ( روستای بالاده ) است لذا از عمویش اجازه گرفتند و عمویش هم موافقت کرد. وقتی من مطلع شدم از مادرش علت را پرسیدم که او هم موافقت عموی بچه را علت جدایی بچه دانست. مهدی ۸‌ آبان ۱۳۵۸ به دنیا آمد. بچه هشتم خانواده بود و از آن موقع خیلی دنبال بچه گشتیم اما پس از مدتی مادر بچه هم فوت کرد.

وی افزود: چندی بعد با مراجعه به بیمارستان خواستم بچه‌ام را پیدا کنم که مطلع شدم پرستاری که فرزندم را گرفته به شهرستان گنبد منتقل شده بود. من هم که دامدار بودم و بچه‌های کوچک و قد و نیم قدی داشتم و باید به بچه‌ها و دام می‌رسیدم. از طرفی سواد هم نداشتم و نمی‌دانستم باید چکار کنم، این بود که دیگر خبری از بچه نداشتم تا این که سال گذشته پسر بزرگم از من خواست دوباره به بیمارستان برویم و از اول ماجرا را پیگیری کنیم ولی باز هم راه به جایی نرسید. اما از آن طرف پسرم که نزد خانواده دیگری زندگی می‌کرد و بزرگ هم شده بود ، برای خودش تشکیل خانواده داده بود تا این که خانمی که او را بزرگ کرده بود و او تصور می‌کرد مادرش است، فوت کرد.

پدر مهدی اضافه کرد: با فوت این زن ، شوهرش هم پس از مدتی ازدواج مجدد کرد. یک روز که بین همسر مهدی و زن دوم پدرخوانده مهدی اختلاف می‌افتد در لابه‌لای اختلافات ، زن دوم این آقا ماهیت پسرم را نزد عروسم فاش می‌کند و می‌گوید: شوهرت سید است و نام پدرش سیدعلی ساداتی و نام مادرش زینب توبه است و اهل روستای بالاده از توابع چهاردانگه ساری هستند.

پدر مهدی ادامه داد: وقتی که عروسم این ماجرا را برای پسرم تعریف می‌کند پسرم به دنبال کشف ماهیت و اصالت و خانواده‌اش می‌گردد تا این که از طریق خواهرزاده‌ام که اتفاقا هشت سال با مهدی همکار بودند ما را پیدا می‌کند. الان هم دوست دارم پسرم را بخاطر سرگذشت حضرت یوسف، سیدیوسف ساداتی صدا بزنم.

مهدی جوانی که پس از ۳۲ سال خانواده‌اش را پیدا کرد هم در تشریح ماجرا گفت: در ۲۱ سالگی پس از این که مادرم یعنی خانمی که مرا بزرگ کرد، فوت کرد خواهرم را چند بار در خواب دیدم. زن سیدی که خواهر بزرگم است با لباس سبز بخوابم می‌آمد و مرا می‌دید و گریه می‌کرد این خواب چند مرتبه دیگر هم برایم تکرار شد. از طرف دیگر پس از فوت مادرم خاله‌هایم به من گفتند که تو سید هستی ولی از آنجایی که هیچ سرنخی نداشتم نمی‌توانستم، خانواده‌ام را پیدا کنم از طرف دیگر روحانی بزرگ شهرمان هم از من خواست که اسم فرزندانمان را سید بگیرم و اگر این کار را نکنم گناه می‌کنم که این موضوع مرا سخت تحت تاثیر قرار داد.

وی افزود: اختلافات نامادری‌ام هم باعث شد که کنجکاوی کنم و اصل ماجرا را جویا شوم و سرانجام با پیگیری‌های فراوان متوجه شدم خانواده‌ام در روستای سمسکنده در ۵ کیلومتری شهرمان سورک هستند؛ لذا همان روز به این روستا رفتم و با خانواده‌ام ملاقات کردم. مهدی گفت : تصویری که در خواب از خواهر بزرگم می‌دیدم همان تصویری بود که در روز دیدار دیدم؛ لذا در روز ملاقات با خانواده‌ام، او را کاملا شناختم.

وی افزود: الان متاهل هستم و ۲ پسر به نام‌های مهرشاد ۹ ساله و شایان ۳ ساله دارم. مهدی تصریح کرد: از آقای خوشتراش پدرم که ۳۲ سال برایم زحمت کشید، خالصانه تشکر می‌کنم و همیشه او را پدرم می‌دانم.

برادر بزرگ سیدمهدی که سیدیحیی ساداتی نام دارد از پیگیری همیشگی مادربزرگ پیرشان از نوزاد می‌گوید و یادآور می‌شود که به خاطر این موضوع بارها پدرم را ملامت می‌کرد و از سرگذشت نامبهم نوزاد نگران بود و به خاطرش سال‌ها گریه می‌کرد.

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب

شیرینی لحظه دیدار رو با هیچ چیزی در دنیا نمیشه مقایسه کرد ،امیدوارم روزی برسه که هیچ مادری مجبور نشه فرزند دلبندش رو از خودش جدا کنه .با آرزوی خوشبختی برای خانواده آقای ساداتی .

سیدجبرائیل ساداتی گفت

سلام علیکم
واقعاً خوشحال شدم که این خبر در این سایت مشاهده کردم.از خبر رسانی سریع شما متشکریم.یا حق
…………………………………………………

سادوا: جناب ساداتی عزیز
ما هم قلباًٌ از اینکه برادر عزیزتان آقا سید مهدی به آغوش خانواده تان بازگشته بسیار خوشحال هستیم و برای خانواده آقا سیدعلی ساداتی پدر گرامی تان آرزوی سلامتی و خوشحالی داریم

چه خوش باشد که بعد از انتظاری
به امیدی رسد امیدواری
به خانواده ساداتی که از اقوام من هستند و به سید مهدی تبریک می گویم و از عین الله آزموده هم به خاطر این زحمات در خبر رسانی تشکر می کنم.