تبلیغات
دسته بندی موضوعی مطالب
- آگهی و اطلاعيه
- انجمن، سایت و سامانه سادوا
- بزرگان و نخبگان
- بیرون از بالاده
- بیرون از دوسرشمار
- تاریخ بالاده + طایفه ها
- تصویر و عکس
- خبر و گزارش
- داستان، شعر، موسیقی
- درگذشتگان
- دیدار و نشست
- سنت ها و آئین ها
- سپاس و شادباش
- شهدا
- شورای اسلامی
- طنز و خنده
- عمومی
- فراخوان و درخواست
- مقاله و یادداشت
- منطقه دوسرشمار
- موفقیت
- نقد و نظر
- همایش های فرهنگی
- ورزشی
- پایگاه بسیج
- پيشنهاد
- چهره مردم بالاده
- کوهنوردی و طبیعت گردی
- گفت و گو، پرسش
- یاد و خاطره
- یاغیان قدیم
آخرین نوشته ها
- گزارش تصویری سومین جشنواره هَلی تِرشی بالاده- بخش نخست
- برگزاری سومین جشنوار هلی ترشی مازندران در بالاده
- از تروجن تا قله شاهدژ بالاده
- صرف نوعی خاص از فعل ماضی ساده در زبان مردم بالاده
- گزارش دومین نشست گردشگری و جشنواره هلی ترشی در بالاده
- معلمان بالاده، از گذشته تا امروز
- گزارش نشست گردشگری بالاده ۱۴۰۳/۰۱/۳۱
- دعوت به همکاری در زمینه معرفی بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- انتخاب روستای بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- دختر لَمچوقاپوش / داستانی واقعی از بالاده/ نوشته محبوب توبه بالادهی
لینک دوستان
آمار
مشدحسِن! نا دِل گِرون نِواش دیگِه - شعری از عین اله آزموده / چندی پیش یعنی بهمن ماه ۱۳۹۱ شعری برای مشدحسن بالاده و همه مشدحسن های دیارمان با عنوان « مشدحسن نا دِل گِرُنه » نوشتم و دوستان زیادی ابراز محبت کرده و یادداشت نوشتند. بعضی شیرین و بعضی تلخ. اما گمان می کنم که خود مشدحسن این شعر را نشنیده باشد. زیرا بالاه نه اینترنت دارد و نه کسی شعرم را برایش خوانده است. اکنون اما فصل بهار شده و دل نگرانی های مشدحسن رنگ دیگری یافته است. این شعر را هم تقدیم به همه مشدحسن های بالاده و دیار دوسرشمار می کنم و از همه دوستانی که بر شعر قبلی ام مرقومه ای نوشته اند، سپاسگزارم.
…………………………………………………………………………………
هر چند مایل نبودم که ترجمه شعر را بنویسم ولی چون تعداد زیادی از دوستان یادداشت نوشتند که در خواندن شعر مشکل دارند، لذا نزدیک ترین ترجمه به شعر را نوشتم.
…………………………………………………………………………………..
مشدحسِن! نا دِل گِرون نِواش دیگِه/ مشدحسن! دیگر نگران نباش - شعری از عین اله آزموده
***
اِتّا مَردی اِتّا روز گُوتِه مِرِه: / روزی مردی بمن گفت
« اَگِه چار روزِ دیرِ شهر بُردِه، غریبِ جا دَوی / اگر چهار روز در شهر غریبی بودی
نِماشون، دِل تِنِه تَنگ هائیـتِه و بَوی نِخار / موقع غروب دلت تنگ شد و ناخوش احوال شدی
نا تِنِه اِئل دَرِه نا فامیل و کَس / نه ایل و تبارت هست و نه فامیل
که تِنِه سَر رِه بِهِله زوندی سَر، تَن بَوُ خار / که سرت را روی زانویش بگذارد و ناخوشی ات برکنار شود
این گادِر یادِ خاشِه مَلِه کَفِمبِه / این زمان یاد روستایم می افتم
یادِ خاش مار و خاخِر، پیئِر، بِرار » / یاد مادر و خواهر، پدر و برادرم می افتم
***
اَی هَمون مَردی گوتِه کِه : / همان مرد دوباره می گفت که
« اَگِه با دِ شاهی پُول / اگر با چندرغاز درآمد
تِک رِه خاشِه خندِه داری ریگ بَنِمی / بر لبانت خنده بنشانی
یاد نکُنی مَلِه و کُوچه مَمِر / محله و کوچه هایش را از یاد نبری
یا خِرابه و هلُم؛ / یا جنگل و پرتگاه
چِشمِه و پِرتّاس و بُول؛ لوبَند و کال / چشمه سارها، و گیاهان در هم تنیده و پستی و بلندی های اطراف
چِش رِه کِه کوریک گیئرنِه، شونِه مَلِه چِشمه سَر / چشم هایت را که می بندی در چشمه سر بالاده هستی
اَمبا وَختِی کِه مِجیک رِه کاندِه وا / اما وقتی مژه هایت را باز می کنی
هَمِه تِنِ وِیستی وُنِه خو و خیال / همه برایت خواب و خیال می شود
این گادِر یادِ خاشِه مَلِه کَفِمبِه / این زمان یاد روستا می افتم
یادِ خاشِ خاطِرات و ، مَردِمِ زحمِت و کار » / یاد خاطراتم، یاد مردم دیارم و کار و زحمت شان
***
اَرِه گَگِ جان! / آری برادر جان
دَئیمِه گُوتِمِه که « اَمشو مَشدحسن، نادِل گِرونِه / داشتم می گفتم که امشب مشد حسن دل نگران است
چِش وِنِه نِدارنِه خو، / چشمانش خواب ندارد
خی دَکِتِه غَلِّه جار / گراز به مزرعه غله اش رفته
وِرگ دَدِر بَدِر هاکارده وَرِه و با وَرِه مار / گرگ، گوسفند و بره اش را پاره کرده
گَتِ چِلّه وَرف بَزوئِه اِتّا پِشتِه / برف زیادی در چله بزرگ آمده
کال کَت و لوبَند و بُم بَویـئه جِر / دیوارها و سقف گلی بام ها فرو ریخته
دئیته شِلاب وارِش، پَردی ءِ پِه جِه اِنِه اُ » / باران رگباری آمده و از سقف خانه آب چکه می کند
مِنِم این گادِر یادِ خاشِ مَلِه دَکِتـمِه / در این زمان من هم به یاد روستایم می افتم
یادِ مَشدی حَسِن و با وِنِه مار / یاد مشدحسن و مادرش
***
اِسا اَمبا گُونِّه که باهار بَویـیِه / حالا اما می گویند بهار شده
خی، خاسِه جِه بوردِه دَر / گراز از خوابگاه زمستانی اش بیرون آمده
رَشِه خِرس وِشنا بِتیم و خو گِلا، بِدار بَویـیِه / خرس قهوه ای گرسنه و خواب آلود، از خواب زمستانی بیدار شده
خاستمِه باهُورِم کِه هَنو،/ می خواستم بگویم که هنوز
مَشدحسنِ تَن شونِش کَفِنِه نِصبِ شو / نیمه شب بر تن مشدحسن ترس می افتد
خاستمِه باهُورم که وِنِه دَرد و وِنِه غاصِّه ی ویستی / می خواستم بگویم که برای درد و غصه اش
چِش مِنه شَدِنِه اَسری، تَن منه گیـئِرنِه تو / اشکم جاری می شود و تب دار می شوم
این گادِر هَستِه که رَج شَندِمبِه خاش وِه گُومبِه صوت / این زمان است که واژگان را قطار می کنم و برای خودم شعر می گویم
***
مَشدحسن تِنِه بِلاره / مشدحسن، قربانت شوم
تِه رِه اِروای پیئِر / ترا به ارواح پدرت سوگند
کَلِّه رِه بِهِل سَرین و پَلی رِه وا نَدِه و دِل ناگِرون نِواش دیگِه / سرت را بر بالشت بگذار و راحت بخواب و دیگر نگران نباش
وَخت و بِ وَخت نَدِه کَلّی کِه « آهای کُومِک، کُومِک! / بی موقع فریاد نزن که کمک، کمک!
خرس بمو بَوِردِه گو رِه، لَتکی وِرگ بَخاردِه گُوسبِن / گاوم را خرس برده و گوسفندانم را گرگها خوردند
خی بَزو غَلِّه و لِتکا رِه شالِک / گراز به مزرعه گندم و راسو به باغچه حمله کرده
یا نائُور که پیرِ مار بَویـِّه رَنجیر و نِدارمِه راهِ پیش / یا نگو که مادر پیرم بیمار شده و راه چاره ای ندارم
تا کِه بَورِم وِه رِه شَهر / تا که او را به شهر ببرم
بَلکو دُکتر هادئِه حَب و دِوا / شاید دکتر قرص و دارو بدهد
بَند بِیِه تو و آجیش» / تبش بند بیاید
این گادِر، مِرِه حالی بَویـیِه، تِنِه دَرد / این زمان، دیگر درد ترا فهمیدم
***
تِن وِه شِعر باهُوتّیـمِه چَند وَختِ پیش / چند وقت پیش برایت شعری گفته بودم
خِله ها بَه بَه و چَهچَه بزونِه / خیلی ها از آن تعریف کردند
هَر کی اِتّا چی باهُوتِه، دِلِ وِست؛ / هر کس به دلخواه خود چیزی گفت
اِتّا گونِه مِره کِه « کار رَجِه رِه وَل بَهیـتِه / یکی بمن گفت که خط تزیین دیوار خانه (با گِل ) را کج گرفته ای
دیشور و گِلِ گوگی جِه / با پارچه کهنه و گِل اندود
وِه رِه پاک کاندِه دِدار / دائماً آن را پاک می کنی
تا کِه چار تا خط رِه رَج هِشنی و نوم رِه بَیری شعر » / تا که چهار تا خط را پشت سر هم کنی و نامش را بگذاری شعر
اتّا کَس دیگِه گُونه « اَمرو بِنِه شِعر و غزِل نُون نَوُنِه » / دیگری می گفت که امروزه شعر و غزل نان نمی شود
یا بِقول جانِ مار « اَندِه بَسروئِن که ماه قِبلِه بِـیِه » / یا بقول مادر عزیزم اینقدر بگویند که ماه به وسط آسمان بیاید
این گادر هسته که مِن / این زمان هست که من
پِه بو گوم وُمبِه و گبِ رَج رِه کامـبِه گام / دست پاچه می شوم و سر رشته کلام را گم می کنم
***
بِه گِمونِم زیادی بَزُمِه گَب / به گمانم زیاد حرف زدم
گَبِ دِم رِه بُسنِمُ و باهُورِم اینتی / سخن کوتاه و اینگونه بگویم
« یعنی تِه بَخاس پَلی رِه وا نَدِه / یعنی مشدحسن! پشتت را بر زمین بگذار و بخواب
فِکر گو و گُوسبِن و بِز دَنیواش / بفکر گاو و گوسفندان و بز نباش
چَفتِ لُش رِه تِه نَون، قَلدِ کِرِس رِه نَئی پیش / درب آغول گوسفندان و جای بره ها را نبند
غاصّه ی غَلِّه و دَشتی جار تِه نَخور / غصه مزرعه را نخور
نَوُنِه فِردا دیگِه وَختِ هاوِست / فردایی وجود ندارد که وقت همیاری در مزرعه شود
فِکرِ فِردا دَنیواش / بفکر فردا نباش
این گادِر دیگِه بَویـنِه مِش و وِرگ هِدِه بِرار / می گویند در این روزگار گرگ و میش با هم برادر شده اند
***
مِن که دُمبِه تِه مِنِه شعر رِه نَخوندِستِه و کاری به اِمانا هِم نِدارنِه / می دانم شعرم را نخوانده ای و کاری هم به ماها هم نداری
اِسا این شِعرِ پِئی / حالا به دنبال این شعر
بِلّا هَر چی هَر کسِ دِل خوانِه باهورِه / بگذار هر کس هر چه دلش می خواهد بگوید
اَمبا تِه هَر چی که دارنِه / اما تو هر چه داری
وِشون رِه خارِک هاپِه : / آنها را خوب نگه دار
نکنه آردِ دِلِه دَکِفِه گَل / نکند موش داخل کیسه آرد بیفتد
سیس بُرِه رِغُنِ خیک / سوسک داخل مَشک روغن برود
شال بِیه بَورِه دِ تا تِلا و کِرک / شغال بیاید و دو تا خروس و مرغ را ببرد
وِرگ و خی تِه رِه بَوینِه خوگِلا / گرگ و گراز ترا خواب آلود ببینند
دِ تا لَنگ کال رِه هاکُنِن تار و مار / چند تا گوسفندانت را تار و مار کنند
***
مَشدحسِن! مِن تِنِه دُر / مشدحسن، من به قربانت
باهار بِموئه / بهار آمده
تِه نِواش نا دِل گِرون . / نگران نباش
دوشنبه ۹ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۵:۲۶
نَدومبِه وِه شعر بیه یا نَییه! ولی هر چی بیه خَله خار بیه!
آقای آزموده ی عزیز، دل به دل خَله راه دانّه!
………………………………………………….
سادوا: آقا مصطفی عزیز سلام. شِما خَلِه گَتی هاکاردنه این صوت ره بَخوندِستِنه. اِسا وِنِه نوم رِه هر چی بِهِلین اَم وِه فرق نکانده. تنه خانابدون.
دوشنبه ۹ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۹:۰۷
سلام عرض کمبه عمو، خله سخت بتونستمه تا تموم شعر مشدحسن ره بخوندم یتا شو که درمبی بالاده، باید خودت بخوندی تا مره قشنگ حالی بواشه، قول دنی؟
مره خوش بیمو تره خانا بدون
………………………………………
سلام عموجان. مِنه شعر اینتی هسته که خادِم ونده شعرِ همراه دَووم. حتمن بالاده شمه ویستی خوندمبه.
دوشنبه ۹ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۹:۵۲
Ziba & delneshin bod.
دوشنبه ۹ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۲۲:۴۶
با سلام
خیلی زیبا بود…ولی با زحمت تونستم بخونم…
………………………………………….
سادوا: سلام و سپاس٫ متاسفانه خیلی از واژه های بومی امروزه چنان در زبان روزمره ما غریب شده اند که وقتی آنها را می شنویم دچار تعجب می شویم ولی قبول دارم که خواندن اینگونه اشعار مشکل است.
سه شنبه ۱۰ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۰۷:۳۵
سلام / با اینکه نتونستمه همه ره خوب متوجه بووشم اما خله جذاب بییه. شه وسه متاسفمه که بالادی هستمه اما معنی بعضی کلمه ها ره ندومبه. انشاالله با کمک شما، مه زبون هم تقویت بووشه. خدا جه شما وسه تن خار آرزو کامبه.
سه شنبه ۱۰ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۲:۰۶
با سلام خدمت جناب آقای آزموده عزیز
سروده بسیار بسیار زیبایی بود باز هم به شما بخاطر داشتن چنین ذوق ادبی تبریک می گویم. از خواندن اشعار زیبایتان لذت بردم. هزاران درود بر شما که نام و یاد زبان مان را زنده نگه میدارید.
تقدیم به همه مادران زحمتکش منطقه
مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشنایی
مینویسم ازسرخط مادرای معنی بودن
مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل
صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را به همه مادران منطقه دوسرشمار تبریک و تهنیت می گویم .
……………………………………………
سادوا: سلام و سپاس از محبت همیشگی شما به سادوا.
چهارشنبه ۱۱ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۰:۱۸
با سلام. جناب آزمودن شعرتون خیلی قشنگ بود.
جسارتاً اگه ایرادی به پیشنهادم وارد نیست، به این دلیل که فهم اجباری گویش محلی برای خیلی ها ممکن نیست، مخصوصاً به این دلیل که به احتمال زیاد تعداد کسانی که به این سایت مراجعه می کنند و از مطالبش استفاده می کنند حتی شاید در فهم و درک عبارات و کلمات زبان مازندرانی سلیس هم دچار مشکل هستند “مخصوصاً اگه سن و سالی نداشته باشن که مطمئناً شما از این قشر بازدید کننده هم دارین” چه برسه به اینکه گوینده از کلمات قدیمی تر استفاده بکنه، شاید لازم باشه که ترجمه کلمات یا جملات آورده بشه، البته این نظر بنده است، شاید نظر دیگران یا صلاح شما چیز دیگه ای باشه.
………………………………………..
سادوا: جناب ساداتی عزیز سلامو سپاس از بذل محبت و پیشنهاد ارزنده شما. حق با شماست. با این حال ترجمه روان اشعار را هم آوردم. تا ضمن خواندن ترجمه، به تلفظ واژگان محلی کمک کند.
باعرض سلام خسته نباشید مِنم مثل بعضیها یک کمه سخت بتنوسمه بخوندم ولی بااین حال خیلی قشنگ و عالی بیه. دستتون درد نکنه. در ضمن روز مادر روز کارگر و روز معلم ره به همه تبریک گومبه.
……………………………………
سادوا: شمه خانابدون که شعر ره بخوندستنه و پغوم بهشتنه.
پنجشنبه ۱۲ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۴:۲۵
این بار بابت ترجمه تان تشکر می کنم چرا که به فهم بهتر این شعر (برای من) بسیار کمک کرد و خیلی خوب غرق در کلام شدم
شنبه ۱۴ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۰۷:۴۷
سلام جناب آزموده
خیلی خیلی متشکرم که شعرتان را برای ما ترجمه کردید. ما همچنان منتظر اشعار بسیار زیبا و جذاب شما هستیم. با آرزوی توفیق روز افزون برای شما.
دوشنبه ۹ در اردیبهشت, ۱۳۹۲ @ ۱۳:۴۸
با سلام / اِما ره بورده بالاده، خاطرات با مشدحسن و وِنِه وَچون ره زنده هاکارده، شعر زیبایی بَویـیِه إن شاءالله خدا توفیق هادِیه باز هم از این شعرها باهوری.
…………………………………..
سادوا: سلام و شِمِه خانابِدُن که مِرِه پیشی دِنـنه تا شعر باهورم