برای رفتن مظلومانه شهید رحیم کابلی عزیز
برای رفتن مظلومانه شهید رحیم کابلی عزیز/ ظهر یکی از همین روزهای اردیبهشت در سال 1364 بود که در اهواز سوار قطار شدیم تا به بهشهر برگردیم. من بودم و تو و میرطالب رضوی و باقرعلی کاردگر. من و باقر برای امتحان دانشسرای تربیت معلم به مازندران برمی گشتیم و تو و میرطالب برای سر زدن به خانواده. به اندیمشک که رسیدیم آفتاب هنوز می درخشید و دشت های سرسبز گندمزار را از پنجره قطار تماشا کردیم و در راهرو با هم حرف می زدیم.
در کوپه ما لحظه ای سکوت نبود تا صدای چرخ قطار را بشنویم که با ضربآهنگی یکنواحت به سمت تهران می رفت. تو و میرطالب از دست شوخی های من و باقر که پشت هر جمله ای «اَرِه باباجان» می گفتیم کلافه شده بودید. گاهی خودتان را به نشنیدن شوخی هایمان می زدید و گاهی هم نمی توانستید خنده را پنهان کنید و با ما می خندیدید و ما هم بر شوخی هایمان می افزودیم.
نصفه شب بود که رسیدیم قم. گفتین برویم جمکران! و چهار نفری ابتدا رفتیم حمام عمومی قم و بعد رفتیم جمکران. دم دمای اذان صبح بود و سر بر سجده گذاشتیم. هر کدام یک گوشه ای تا مزاحم هم نباشیم. چند تا عکس هم در قم گرفتیم، به گمانم تو هم آن عکسها را داری.
وقتی جبهه بودیم من و تو، تو و میرطالب، من و باقر و من و میرطالب دو به دو حرفها و خاطرات مشترکی داشتیم که گاهی با هم مرور می کردیم. با باقر چند سالی رفیق گرمابه و گلستان بودم. با میرطالب هم فامیل بودم و حرف ها و خاطراتی داشتیم. تو و میرطالب هم چند سال با یکدیگر همرزم بودید و حرف های زیادی برای گفتن داشتید. اما تو و باقر همدیگر را نمی شناختید و در جبهه با هم آشنا شده بودید. اما من و تو از 7-6 سالگی یعنی از سال 1350 که در دبستان حافظ قره تپه بودیم همدیگر را می شناختم. وقتی پنجم ابتدایی ام تمام شد خانواده ام به بهشهر رفت و گهگاهی ترا در بهشهر می دیدم و خوشحال از دیدن همدیگر. چه زود چندین سال گذشت و شد فروردین سال 1364 که دوباره دست تقدیر – این بار ما را در کنار هم و در برابر دشمنی که قصد نابودی ما و میهن ما را داشت – قرار داد. روزگار جوانی به سرعت رفت و من شدم دانشجوی دانشکده ای در تهران و ماندگار در این شهر بزرگ و غریب.
باقرعلی کاردگر بالادهی اما خیلی زود از بین ما رفت. اسفند همان 1364 سال به خیل شهدا پیوست. میرطالب رضوی بالادهی هم تا مرز شهادت پیش رفت و جانباز شد اما من و تو ماندیم تا به امروز 18 اردیبهشت 1395 یعنی سی سال پس از آن روزها!
از دیروز دلشوره داشتم. دلیلش را نمی دانستم. امروز صبح پشت کامپیوترم نشسته بودم که یکی از دوستان خبری را در فضای مجازی برایم فرستاد. همان کامپیوتری که وقتی پارسال زنگ زدی و حالم را پرسیدی، پشتش نشسته بودم. گفتم بازنشسته شدم و با تعجب گفتی که چقدر زود! بعد هم امروز صبح برادرم به من زنگ زد که رحیم هم رفت. گفتم می دانم و بغضی سنگین گلویم را فشار داد و زود تلفن را قطع کردم.
رحیم عزیزم! خیلی زود و بی درنگ باور کردم رفتنت را. چرا باور نکنم وقتی در باورم باشد که دلت برای رفتن پیش باقر تنگ شده بود! وقتی دلت برای رفتن پیش هم کلاسی ها و هم دبستانی هایمان شهید نورالله شکری امامی، نبی الله امامی، سیروس درودی نژاد، تاجبحش کابلی، مهران کابلی و بقیه تنگ شده بود، رفتنت را باور دارم.
وقتی جبهه بودیم دلم قرص و محکم بود که تو و میرطالب و باقر هوای مرا دارید و اگر طوری بشوم حتما در کنارم خواهید بود. اما امروز نه باقر در کنارت بود، نه من و میرطالب تا هوایت را داشته باشیم. رفتی و در جای دوری به خدایت رسیدی.
رحیم عزیزم! رحیم مهربانم! دعای من و میرطالب پشت سرت و دعای تو هم پشت سر ما. سلام ما را به شهید باقر عزیز برسان.
شهادتت گوارا عزیزم.
برادر کوچکت/ عین اله آزموده چهاردهی (که همیشه مرا به اسم چهاردهی صدا می زدی)/ روستای بالاده.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته کاشانه.
بنا به فرموده مقام معظم رهبری: ما شهدا را از دست نداده ایم بلکه بدست آورده ایم.
سلام. واقعا آرزوی چندین ساله حاجی بود و آخر به آرزوش رسید. بدا به حال ما که مرد بزرگی مثل حاج رحیم کنارمون بود و نتونستیم ازش به نحو احسن استفاده کنیم.
بیاییم قدر هم را بدانیم تا دیر نشده
بااجازه خاطره شما را در وبلاگ پایگاه هیات محبان قمربنی هاشم (ع) قره تپه که مسئول هیات ما بود حاجی.
ya-abbas.blogfa.com
توی کانال تلگرام هیات
/telegram.me/mohebbangharehtape
خاطرات دیگری هم اگر دارید استفاده می کنیم
با سلام
شهید رحیم کابلی علاوه بر یک دوست و همسایه یک استاد گرانقدر بود که هنوز صدای دلنشین و نصیحتها این عزیز توی گوشمون میشنوم خوش به سعادت این دوست که به آرزوی دیرینه خودشون رسیدن خوش به سعادتشون که با حسین و زینب محشور شدن …
با سلام. من هم شهادت این بسیجی فداکار و از جان گذشته را به تمام مردم بهشهر و خانواده ی آن شهید تبریک و تسلیت میگویم. آنانکه متعلق به زمین نباشند بالاخره راه آسمان را پیدا خواهند کرد. روحش شاد و یادش گرامی
شهادت هنر مردان خداست.
حاج رحیم مظهر ادب و متانت بودند. همیشه در ایشان وقار و سنگینی دیده میشد. و به آنچه که آرزو داشت، رسید. روحش شاد.