تبلیغات
دسته بندی موضوعی مطالب
- آگهی و اطلاعيه
- انجمن، سایت و سامانه سادوا
- بزرگان و نخبگان
- بیرون از بالاده
- بیرون از دوسرشمار
- تاریخ بالاده + طایفه ها
- تصویر و عکس
- خبر و گزارش
- داستان، شعر، موسیقی
- درگذشتگان
- دیدار و نشست
- سنت ها و آئین ها
- سپاس و شادباش
- شهدا
- شورای اسلامی
- طنز و خنده
- عمومی
- فراخوان و درخواست
- مقاله و یادداشت
- منطقه دوسرشمار
- موفقیت
- نقد و نظر
- همایش های فرهنگی
- ورزشی
- پایگاه بسیج
- پيشنهاد
- چهره مردم بالاده
- کوهنوردی و طبیعت گردی
- گفت و گو، پرسش
- یاد و خاطره
- یاغیان قدیم
آخرین نوشته ها
- برگزاری سومین جشنوار هلی ترشی مازندران در بالاده
- از تروجن تا قله شاهدژ بالاده
- صرف نوعی خاص از فعل ماضی ساده در زبان مردم بالاده
- گزارش دومین نشست گردشگری و جشنواره هلی ترشی در بالاده
- معلمان بالاده، از گذشته تا امروز
- گزارش نشست گردشگری بالاده ۱۴۰۳/۰۱/۳۱
- دعوت به همکاری در زمینه معرفی بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- انتخاب روستای بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- دختر لَمچوقاپوش / داستانی واقعی از بالاده/ نوشته محبوب توبه بالادهی
- کال سنگ، ابزاری چند کاره
لینک دوستان
آمار
آبادی عشق / سروده امیرحمزه خلیلی واوسری / دیر سالیست که مردم پنج روستای بالاده، واوسر، قلعه، پایین ده و تیله بن در جنوبی ترین نقطه استان مازندران، تابستانها به کوه می روند. نه برای کوهنوردی که غذای جسم است، برای دلنوردی میروند که تقویت روح است. این رسم ریشه در تابستان ۱۳۶۲ دارد که چند تن از جوانان برای ماندگاری یاد و نام همسنگران شهید خویش یادواره برپا کردند. اگرچه بانیان آن مراسم در سال های بعد به خیل یاران سفر کرده خویش پیوستند؛ امّا جوانان سه دهه مختلف در طول ۳۰ سال پس از آن؛ این سنت دینی و ملی را که به تعبیر « رسول علینژاد »؛ سردار شهید منطقه «نهضت عاشورایی» بود؛ ادامه دادند و هر سال مردم یکی از روستاها میزبان میهمانان شهدای خویش بودند و امسال مردم واوسر که سهم شان از ۳۵ صنوبر راست قامت منطقه ۱۰ شهید است؛ این بزم و این یادواره را که دیگر جشنواره شهیدان در منطقه شده است، روز پنجشنبه ۱۳/۴/۹۲ برگزار کردند تا به عنوان پیشتازان برگزاری یادواره شهدا در کشور به ۳۰ سالگی برسند. به همین مناسبت غزل قصیده زیر را تقدیم به جوانانی میکنم که هر ساله کوچه پس کوچههای روستاهای منطقه را معطر به یاد و نام شهیدان مینمایند:
دوباره بزم گل در وادی عشق
بپا شد باز در آبادی عشق
دوباره بزم آنانی که دادند
جهان و جان پی آزادی عشق
جوانانی که در اوصاف آنان
فراوان گفته شد همزادی عشق
شقایقهای دشت و کوه و صحرا
کبوترهای در صیادی عشق
چو عارفهای نامی برگزیدند
طریق ظاهراً الحادی عشق
به جای رخت دامادی گرفتند
کفن از حجله دامادی عشق
به جای نقل و شیرینی خریدند
صفای ترکش از قنادی عشق
قلم مرمی و دفتر خاک سنگر
مقالههایشان نقادی عشق
برای نسل فردا نامشان شد
سند در دفتر اسنادی عشق
لباس خاکی سنگرنشینان
مقدس خرقه استادی عشق
وصیتنامههای سادهشان بود
کتاب کامل ارشادی عشق
رد قنّاسه بر پیشانیشان
سعادتنامه امدادی عشق
پلاک و استخوان و ذرّهای خاک
بجا ماند از قد شمشادی عشق
شب حمله شب موعودشان بود
شلمچه نقطه میعادی عشق
قصیده با غزل فرقی ندارد
به شرح مرگ استشهادی عشق
چه شیرین میشود در بیستونها
سرود قصه فرهادی عشق
یکشنبه ۲۳ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۰۲:۵۷
سلام امیرجان. آفرین بر اون قلمت، نه امیرجان آفرین بر اون شیری که مکیده ای، آفرین بر اون لحظه ای که فکر کردی و نوشتی، آفرین بر اون وادی عشق که بپا کردی در آخرین آبادی عشق. جوانانی که در اوصاف آنان فراوان گفتی، جوانانی بودند که دلشان برای آبادی خود می تپید، شقایق های دشت و کوه و صحرا عارف بودند. عارف وحدت و همدلی، برای نسل فردا، سندی گذاشتند مثل وصیت نامه، گفتی وصیت نامه آنها ساده بود. کتاب کامل ارشاد بود. ولی نگفتی در وصیت نامه آنها چه ها بود. گفتی سعادت نامه امدادی عشق پلاک و استخوان و ذره ای خاک، ولی نگفتی امیرجان در سند وصیت نامه ی آنها دعوت کردن به امر به معروف و نهی از منکر و مطیع ولایت و رهبر بودن، وحدت کلمه را حفظ کردن. نگفتی امیرجان. نگفتی! همان طوری در اوصاف آبادی عشق سرودی. خواهشاً به عنوان برادر حقیر تقاضامندم در مورد فتنه و تفرقه از کلام شهیدان هم بسرای.
یکشنبه ۲۳ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۱۰:۵۰
آقا یا خانوم (شهید نظر میکند به وجه الله) با شما هستم: شما چه میدانی که تو دل این شهدا چه میگذشت؟ شما این رو هم میدانی که اگر ایمان آوردن و وحدت کلمه و یا به قول شما امر به معروف و نهی از منکر به زور و جبر. باشه هیچ ارزشی نداره پیش خدا ….
شما چه میدانی انتطار یعنی چه ؟؟؟؟
انتظار انتظاری که هیچ وقت به سرانجام نرسه ….
یکشنبه ۲۳ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۲۳:۱۲
سلام بر فریاد خاموش ، از اون انتظاری که شما گفتی بنده خوب می فهمم چی گفتی از ان انتظاری که مادرهای شهدا، خواهرها و برادرها و همسر و فرزندان شهدا میکشن به سرانجام نرسه، خوب میدانم. چون به آنها خیلی نزدیکم. اگر دختر شهید هستی مگر پدرت در وصیت نامه خود از صبر حضرت زینب و حجابت نگفت؟ این شد امر به معروف و نهی از منکر که خدایی بود و خدایی شد و از صبری که شهید گفت معنی اش از انتظار بود که صبر را معنی کرد و سرانجام انتظار در آخر وصیت نامه اش دعای فرج را می نوشت، باز از انتظار صحبت کرد و انتظار فرج ماندن و دعای فرج خواندن بهتر است وحدت بین همه ی ما می باشد. فریاد خاموش.
با سلام به همه دوستان و خوانندگان سادوا
روی صحبتم با دو دوست عزیزی است که پیام گذاشتند : ما با این شهیدان بیگانه نبودیم در خیلی جاها با خانواده های آنها ارتباط تنگاتنگ داشتیم. خیلی از این شهیدان هیچ چشمداشتی از هیچ کس نداشتند. در حالی که بعضی ها چه استفاده ها که از نام شهدا نکرده اند!! شهدا قداست دارند. باید سعی کنیم که از قداست آنها استفاده ابزاری ننماییم. چیزهای با ارزش، معمولاً در هر خانه ای در جای امن و یا دور از دسترس افراد غیر قرار دارد و معمولاً برای افراد خاص استفاده می شود، چه خوب است که از نام و خاطرات شهدا در جاهای خاص و با ارزش استفاده کنیم.!! نه در هر جایی .!!!! انشاالله
سه شنبه ۲۵ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۱۵:۴۲
به (شهید نظر میکند به وجه الله): شما که با فرزندان شهید و خانواده های شهدا ارتباط تنگاتنگ دارید این سوأل رو از شما دارم: آیا از دلتنگی٬ دلواپسی٬ افسردگی٬ اشک بیصداشون٬ غم و غصه هایی که از دوری پدرشون دارن خبر دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا میدونید حسرت یه بابا گفتن تو دلشون مونده اونم تا آخر عمرشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بله من دختر شهید هستم و از اینکه پدر نازنینم برای رضای خدا و دفاع از کشورش از عزیزترین کسانش (د..) گذشت٬ افتخار میکنم.
ولی ای کاش …………………………..
………………………………………………..
سادوا: دختر گرامی شهید. سلام و درود پاک خداوند بر شما باد. دلتنگی های شما فرزندان گرامی شهید برای ما اصلاً قابل درک نیست، هر چند هرگز نمی توانیم خود را جای شما فرض کنیم و از عمق دلتنگی هایتان با خبر باشیم. همه ما به شهدای عزیز افتخار می کنیم به ویژه به شهدای گرانقدر منطقه دوسرشمار و علی الخصوص شهدایی که دارای فرزندان خردسال بودند. ما به شما فرزندان گرامی شهید ولی الله کاردگر عزیز، شهید شعبان کاظمی عزیز، شهید عباس دهبندی عزیز، شهید رسول علی نژاد عزیز، شهید یدالله دهبندی عزیز، شهید مرادعلی محمدی عزیز، شهید عبدالخالق خاسب عزیز و شهید سیدغفار فلاح عزیز افتخار می کنیم که سال ها فراغ پدر گرامی تان را بردبارانه تحمل کردید و آرامش امروز جامعه ما مدیون فداکاری دیروز و امروز و فردای شماست.
گاهی که با یادگاران گرامی شهدا که خوشبختانه امروزه مردان و زنانی بزرگوار و الگو برای من شده اند همکلام می شوم در عمق حرف هایشان و حرف های خودمانی شان که البته تصور می کنم خیلی به بنده محبت می کنند که با من درد دل می کنند، دلتنگی وجود دارد. فرزندی که موقع شهادت پدر، طفل خردسالی بیش نبوده و تنها خاطره اش از پدر عکسی هست که در آغوشش گرفته و به من می گوید هر وقت به این عکس نگاه می کنم عمق وجودم آتش می گیرد، اصلاً نمی تواند برای امثال بنده قابل درک باشد. وقتی فرزند شهیدی که هنوز یک ساله نبوده پدرش به شهادت رسید به من می گوید که همیشه پدرم را کنارم حس می کنم و در همه کارها دست مرا می گیرد و به جلو میبرد تا موفق شوم، برای من و امثال من اصلاً قابل درک نیست. من نمی توانم درک کنم که ۱۰ سال چشم انتظاری کشیدن همسر شهید و فرزندانش برای استخوان های پدر یعنی چه؟ من نمی توانم بفهمم که چگونه همسر فداکار شهیدی دو، سه و یا چهار فرزند خردسالش را در غیاب همسر بزرگ کرده که امروز مایه افتخار ما هستند. من هرگز درک نکردم که وقتی به مدت ده سال « مادر دوست شهید مفقودم به من می گفت فلانی! پسرم بر می گردد و من فقط به زمین نگاه می گردم و زیر لب می گفتم انشاء الله » چه حالی داشت! …..
اجازه بدهید یک روزی این دلتنگی هایتان را به صورت مقاله ای بلند بنویسیم. این سخن را در اینجا بیشتر از این نمی توان ادامه داد.
سه شنبه ۲۵ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۱۸:۲۵
نخواستم که به من درس آب و نان بدهی
مرا گرفته و از خواب ها تکان بدهی
نخواستم که بگویم:پدر بمان با من
زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی
نخواستم که بگویی چه می شود بی تو
نخواستم که به من راه را نشان بدهی
قبول کردی و کردم جدایی و غم را
که خواستی بروی تا که امتحان بدهی
قرار شد پدر من به آسمان برسد
نمی رسیم به هم مثل ریل های قطار
که آسمان تو دور است
و من شکسته پرم.
((شاعر:……..))
فریاد خاموش دختر شهید سلام. پیام شما را خواندم و خوب هم متوجه شدم شما ظاهرا سطحی پیام بنده را خواندید من عرض کردم که بعضی ها استفاده ابزاری از نام و مرام شهیدان کرده و می کنند. برای حرفهایم هم می توانم نمونه هایی را بیان کنم. اما این دلیلی نمیشود که ما از رنجهایی که خانواده های شهدا کشیدند بیخبر باشیم. افرادی هستند که در خارج از جبهه و جنگ مردانه جنگیدند و حسرت بابا گفتن هم در دل بچههایشان مانده اما هیچوقت کسی به ارزش کارشان فکر هم نکرد. که این جای شکر دارد که همه به یاد شهدا همیشه و در همه حال هستند. حتی اشعار زیبا هم برایشان سروده میشود. وای به حال ما که اگر در سنگرهای دیگر خدمت می کنیم حتی بعد از بازنشستگی هم کسی از ما یاد نمی کند چه برسد پس از مرگمان. پس خیلی خوش بحال شهیدانمان است که پس از سی سال که از شهادتشان میگذرد هنوز نامشان این چنین زنده است. پس باز هم میگویم. به ارزش معنوی شهیدان بپردازیم و برایشان نرخ تعیین نکنیم و استفاده ابزاری برای مقاصدمان ننماییم. ارادتمند همه فرزندان شهیدی که حسرت بابا گفتن در دلشان مانده.
پنجشنبه ۲۷ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۱۱:۱۴
ای دوست! بگذار خاموش ماند این فریاد؛ که همین بس جاودان پدرت می شنود. کاش می دانستم این دل تنگ با دل پدر چه می کند؟ من بیشتر غم دلتنگی او را می خورم و می دانم که این را تنها دخترها می فهمند.
جمعه ۲۸ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۲۲:۲۱
با سلام
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »
تا لحظهای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است..
اللهم الرزقنا توفیق شهادت
نثار روح پاک همه شهدا صلوات
………………………….
ساوا: اللهم صل علی محمداً و آل محمد
شنبه ۲۹ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۲۳:۳۹
چشم من
بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد کاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابر های آسمونا
کاش می داد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گریه کنن
قصه ی گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بزارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیشکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالاکه گریه دوای دردمه
چرا چشمام اشکشو کم میاره
سرنوشت چشاش کوره نمیبینه
زخم خنجرش میمونه تو سنه
لب بسته سینه ی غرق به خون
قصه ی موندن آدم همینه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
جمعه ۲۱ در تیر, ۱۳۹۲ @ ۲۳:۲۲
انتظار،شش حرف،کلمه کوتاهیه.اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی!
تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!
تنهایی،چشم براه بودن،غم،غصه،ناامیدی،دلتنگی،اشک بیصدا،هق هق شبونه،افسردگی،بی خبری،و دلواپسی و …!
برای هر کدوم ازاین کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد،تا معانی شون رو فهمید و درست درکشون کرد!!!
متنفرم از هر چیزی که زمان کودکی رو به یادم میاره …. و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار….
انتظاری که به سر انجام نرسید….
بابای مهربونم٬یادت همیشه و تا ابد در قلبم به یادگار میمونه تا لحظهٔ دیدار………