شعری برای چنار قلعه/ شعر ترکیبی فارسی و مازندرانی از آقای امیرحمزه خلیلی واوسری در وصف چنار قلعه که در همایش در سایه سار چنار قلعه توسط ایشان خوانده شد. لازم به توضیح است که واژگان داخل گیومه، به زبان تبری بوده و در انتهای هر بیت معنی آن آمده است.

 

سلام ای پیر پیران حوالی

بر و بارت به دل چون نقش قالی

نمی دانم چه سالی زادن توست

جوانی! کودکی! دیرینه سالی!

به رویایی شدن مانند گندم

به شادابی و سرسبزی چو « شالی » ( ساقه های سبز برنج )

فراتر از کبوترهای کوهی

به دوش آسمان بی پرّ و بالی

پر از احساس های شاعرانه

تهی از ماجرای قیل و قالی

تو با این قدمت دیرینه خویش

جواب کامل هر چه سوالی

که می گوید تو تنها یک چناری؟

تو از نسل پیاپی، یادگاری

                 ***

همیشه در تو رازی سبز جاریست

عروسی با جهازی سبز جاریست

به وقت زوزه موسیـقی باد

به هر شاخ تو نازی سبز جاریست

کنار سایه ات « قلب الاسد » ها ( وسط گرمای تابستان )

چه خواب دلنوازی سبز جاریست

بسان مسجد قلعه کنارت

صفای جانمازی سبز جاریست

به جان هر کسی وقت دخیلت

چو « میرافضل » نیازی سبز جاریست ( امامزاده میرافضل روستای تیله بن )

هنوز از لابلای برگ هایت

صدای سوز و سازی سبز جاریست

که می گوید تو تنها یک چناری؟

نگارینی، نگارینی، نگاری

                 ***

اگر چه هی زمستان دیده ای تو

صدای باد و بوران دیده ای تو

اگر چه نعش صد پیران ما را

بسی با چشم گریان دیده ای تو

اگر چه در غروب « نِزبی » دشت (مِه آلوده )

نیِ غمگین چوپان دیده ای تو

اگر چه در هجوم باد وحشی

سر گیسو پریشان دیده ای تو

اگر چه سال ها دور از اهالی

به سر شلاق طوفان دیده ای تو

ولیکن خوش به حالت، خوش به حالت

عروسی ها فراوان دیده ای تو

که می گوید تو تنها یک چناری؟

تو در دل خاطرات خفته داری

                 ***

تو دیدی رقص های « چَرخِ شِلوار» ( شلوارهای چین دار قدیمی زنان )

« لَچِک پیراهن چین چین گُل دار » ( نوعی پیراهن قدیمی گلدار با چین های زیاد )

تو دیدی « زنگ و تالِ چپونا رِ » ( زنگ های گردن گوسفند و بز و گاو چوپانان را )

« نِماشون سَرا، صحرای صد بار » ( صد بار در غروب صحرا )

تو دیدی می زند از کوه « شه دژ » ( قله ۲۸۰۲ متری در شمال منطقه دوسرشمار )

نوای نی لبک با نغمه زار

تو دیدی « گَت بابا و گَت نِناها » ( پدربزرگ ها و مادربزرگ ها )

به « دست ایندو » بگیرد با « رَجِه کار » ( با گِل اندود کردن دیوار خانه، نقش می زند )

تو دیدی شب « شِواش مجمِه داران » ( صدای هلهله زنان و دختران سینی به سر در عروسی)

شبِ « قند اِشکنی های دِ تا یار » ( شب بله برون دو تا یار )

بخوان « یارگاله کانه گاله کانه » ( ترانه ای مازندرانی و قدیمی )

بخوان تا غم نگیرد در دلم بار

که می گوید تو تنها یک چناری؟

نمادِ قلعه در این روزگاری

                 ***

به قدمت از همه دیرینه تر تو

به دل ها از همه بی کینه تر تو

برای دیدن تاریخ این قوم

ز هر آیینه ای آیینه تر تو

                 ***

بسا سرشاخه هایت سایبان شد

عصای پیر و « دَس چوی » جوان شد ( چوب دستی )

چه هستی تو که حتی چوب خشکت

فراوان « هیمه ی تندیر » و نان شد ( هیزم تنور )

                 ***

چناری تو؟ نه وَلله باغ یاسی

همیشه سبز پوش خوش لباسی

به هر جای تو ردّ یک شهید است

تو آنان را بخوبی می شناسی

                 ***

که می دانی که آنها استوارند

صنوبر قامتان این دیارند

سه فرزند غیورت تا همیشه ( سه شهید قلعه عبدالله نظری و برادران نصرالله و نورالله عالیشاهی)

به دل ها مثل عاشق برقرارند

                 ***

چه افرادی که زیرت آب خوردند

میان شاخه هایت تاب خوردند

چه اجدادی که مثل نان و رَندی

کنار سایه ی تو خواب خوردند

                 ***

بسا « لَمپا و چوقا » ، ترمِه  دیدی ( چراغ گردسوز، کت پشمی )

« کیجاهای دو چشمان سرمِه » دیدی ( دختران سرمه به  چشم )

برای بی نهایت تا جوانمرگ

تو « موری ها » شنیدی، « بِرمِه » دیدی ( مویه کردن و گریه کردن )

                 ***

تو مثل مردمان اندیشه داری

دلی خونین ز ضرب تیشه داری

بسان دین و مذهب در دلِ ما

تو هم در خاک اینجا ریشه داری

                 ***

اگر چه قلعه ای را سایه ساری

به جان گفتن تو بالاده تباری

برای « وایسر » و پایین ده ما ( واوسر )

بسان تیله بن فرقی نداری

                 ***

موضوعات مرتبط ………………………………………………………

گزارش تصویری همایش در سایه سار چنار کهنسال قلعه

سادوای جان ما . شعری از امیر حمزه خلیلی واوسری

” واوسر نقاشی است ” سروده ای از امیر حمزه خلیلی واوسری

 

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب
انجمن فرهنگی تلسی گفت

با درود بسیار به امیر حمزه عزیز و خسته نباشید دوباره. با آمدنت به مراسم چنار رنگ و بوی خاصی به آن دادی باز هم اشک را در چشمان ما جاری ساختی چون در شعرهایت سوزها و حرف های زیادی نهفته است شاید ما را یارای درک آن نباشد، در عین حال که به چنار اشاره کردی ما را به سال های خوش گذشته بردی جایی که صفا و صمیمیت رنگ و بوی دیگری داشت. جایی که دوست داشتن و گفتار نیکو حرف آخر بود. امیر جان خسته نباشی

ذبیح اله کاردر گفت

از خواندن شعرهای آقای خلیلی بسیار احساس شعف می کنم. سطح شعر نشاندهنده شعور بالای شاعر می باشد. منطقه دوسرشمار به این شاعر مردمی به خود می بالد.
که می گوید تو تنها یک چناری؟
تو از نسل پیاپی، یادگاری

با تشکر از آقای امیر حمزه خلیلی. شعر زیبا و پر متحوایی بود لاجرم بر دل نشست و خوشمان آمد. احسنت بر سلیقه بالای شاعری جنابعالی.

ساداتی تیله بنی گفت

با سلام به آقا خلیلی شاعر توانمند و عاطفی ترین شاعر منطقه. واقعا لذت بردم خاطرات را با احساس پاک واندیشه عمیق اجتماعی پیوند زدن کاری هنرمندانه و بسیار با ارزش است. اما کمی می خواهم …. کنم . در مورد چوب خشک چنار در روستای تیله بن تا آنجا که من دیدم و می دانم بخاطر یک نوع پاکی و احترامی که به درخت چنار دارند، این چوب خشک را در تنور استفاده نمی کنند و اگر چناری قطع شود چوب آنرا فقط در حسینیه و مسجد و یا برای کار عموم می سوزانند. و بند نهم وجه شبه اجداد و نان و رندی اگر توضیح داده شود بسیار ممنونم. اگر غیر از خشک بودن و یا قابل احترام بودن و باارزش بودن است حتما بیان شود. اصلا تشبیه بکار رفته یا نه؟ شب قند اشکنی بعد از شب بله و برون یا همان ” خازندی ” است. معنی آن” زن خواهی” و زن خواستن است که اولین مرحله ی رسمی ازدواج است ( خوازندی، قند اشکنی، عقد و عروسی ) لچک هم شاید بمعنی روسری یا روسری کوچک و کم ارزش باشد که زنان در زیر روسری اصلی می پوشند مثل زیر پیراهنی. آقا خلیلی و دیگر دوستان سالم و موفق باشید. از سادوا هم بخاطر انتشار بخش های از مراسم پاسداشت چنار تشکر ویژه دارم.
……………………………………………..
سادوا: جناب آقای ساداتی. از شرح مبسوط شما و نقد و ترجمه واژگان سپاسگزارم.

امیرخان عزیز از این شعر زیبای تبری در وصف چنار قلعه ببخشید چنار دوسرشمار لذت بردم. آقای آزموده لطفاً شعر آقای طاهری راهم منتشر کنید.

من از شعر آقای خلیلی آنقدر به وجد آمده و غرق در محتوای شعر ایشان شدم که لحظه ای از وظیفه ی خود که عکاسی از همایش چنار بود غافل شدم و بعد ها دیدم که از میان حدود ۲۵۰ عکسی که از مراسم چنار گرفتم فقط و فقط یک عکس و آن هم عکسی بی کیفیت از آقای خلیلی توانستم بگیرم. شعر ایشان ذهن مرا با خود برده بود!
از آقای خلیلی بسیار سپاسگزارم که وقت و ذهن خود را برای سرودن شعر برای وطن خود اختصاص می دهند و همچنین از داشتن شعرای با ذوق منطقه ی دوسرشمار به خود می بالم.

با سلام و عرض سپاس خدمت شما آقای آزموده عزیز که شعر آقای خلیلی را در سایت قرار داده اید
همانگونه که فکر میکردم زیبا، دلنشین و خاطره برانگیز بود.
آقای خلیلی هر چند که در قلعه زندگی نکردند اما با اشعارشان نشان دادند که به تمام زوایای چنار و کل ماوقع در سایه سار چنار آگاهی کامل داشتند.
به قول شاعر هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
یک پیام هم به آقای خلیلی: سلام وادب واحترام: منتظر اشعار زیبای شما در سایت سادوا و صریر هستیم
همه پیروز و کامروا باشید

با سلام و تشکر از جناب آقای خلیلی
شعر ایشان مثل همیشه زیبا و صمیمی بود و می دانم این شعر با صدا و لهجه ی ایشان بسیار شنیدنی بود . . . امید که فایل صوتی آن هم در اختیار همه کسانی که توفیق حضور در مراسم را پیدا نکردند قرار گیرد. آرزوی موفقیت و سربلندی برای آقای خلیلی دارم و منتظر آثار بعدی ایشان هستم.

با تشکر از لطف همه دوستان و با اجازه از دوست خوبم عین الله آزموده شعر را در صریر (با یکی دو اصلاح کوچک) کپی می کنم.
در خصوص مطالب عزیزم ساداتی تیله بنی که همیشه از نقد ایشان _ بی تملق _ بهره بردم باید بگویم:
۱- نمی دانستم چوب خشک چنار چنین منزلتی دارد. از کم آگاهی من بود.
۲- منظور از قند اشکنی شب شیرینی خوران بود. اما اطلاعات شما کامل تر بود.
۳- در باره: چه افرادی که زیرت آب خوردند / میان شاخه هایت تاب خوردند/ چه اجدادی که مثل نان و رَندی / کنار سایه ی تو خواب خوردند
سعی کردم در این بند اول از تاب بازی ها بگویم که مشروح و بسیار زیباترش را طاهری در شعرش آورده بود. در بیت دوم نیم نگاهی به داستان ته دیگ و قلعه داشتم و می خواستم خواب در سایه چنار را به خوردن نان و رندی تشبیه کنم که وجه شبه لذت بخشی بود و همچنین حس آمیزی در خواب خوردن.
از همه بزرگواران باز هم ممنونم و خود را خاک پای هم ولایتی ها می دانم با لهجه ای که در دنیا تک است.

محمدعلی طاهری برنتی گفت

سپاس فراوان از برادر بزرگوارم امیرخلیلی که چه نیکو در وصف چنار سرودند و خوشا بحال ما که سعادتی شد که با صدای گرمشان خاطرات خود با چنار را مرور کردیم. شعر امیر واوسری همیشه بوی صفا و محبت دارد. بواقع جناب خلیلی با ظرافت خاصی ابیات انتهایی شعرش را به اثبات رساندند. همان جان که گفتند :
اگر چه قلعه ای را سایه ساری
به جان گفتن تو بالاده تباری
برای « وایسر » و پایین ده ما
بسان تیله بن فرقی نداری

بریم کوندا
راستش بعد از پایان شعر آقای خلیلی با خودم گفتم چطور می شود که ایشان با این ظرافت ارتباط بین مردم و چنار را وصف کرده باشند تا اینکه پاسخ سوال خود را در هنگام خوردن آش پیدا کردم (بشرح زیر) ولی راستش فرصت نشد تا برای هم ولایتی هایم بیان کنم
آقای خلیلی عزیز بدون شک بقول پزشکان رَندی درمانی کردی، حتما برو یک آزمایش خون بده، احتمالا رَندی خونت خیلی بالا رفته ولی نگران نباش زبانم لال خطری شما را تهدید نمیکند، فقط به قلعه سری ها نزدیکتر شدی
راستی، امیرجان آش رَندی نِدارنِه ولی تا ماه رَمضون تِموم نَئیه از رَندی فِرنی اِستفاده هاکن چون خِله خاش مِزِه هَستِه، اَگه فِرنی لَوه رِ اَنگوست هاکونی خال کاندِه (۱+۵) لیگ بَخواردِه
قربان شما
محمدعلی طاهری برنتی

مصطفی محمدی واوسری گفت

آقای خلیلی ممنونم. از شعرتان در همایش و در سایت لذت بردم

مصطفی محمدی واوسری گفت

سلام آقای آزموده ی عزیز
امکانش هست که شعر آقای طاهری که توی همایش “در سایه سار چنار کهنسال قلعه” خواندند رو هم به روی سایت منتشر کنید؟
…………………………………………
سادوا: سلام آقا مصطفی عزیز٫ امیدوارم به زودی این کار صورت بگیرد.

آقای خلیلی،سلام
شعرهایتان همگی عالیست و نظیر ندارد………
در ضمن بکار بردن کلمات و قافیه ها به این شکل واقعا هنر خاص خود را میخواهد که شما هم آن را دارا هستید…
با تشکر
سید مصطفی ساداتی بالادهی

سلام. شعر آقای امیرحمزه خواندنی و نوستالژیک است. خوب بود که روی ابیاتش بیشتر کار می‌کردند، برخی اشکال‌ها که شاید اتفاقی باشد اگر رفع می‌شد، خوب بود. در شعر واژه‌های منفی نمی‌توانند بار مثبت داشته باشند خاصه زمانی که قرار است در جای مثبت به کار روند. مثلا اگر به جای واژه زوزه در این مصرع «به وقت زوزه موسیـقی باد» واژه‌ دیگری استفاده می‌شد بهتر بود. مثل می‌توانست باشد:به وقت «بازی» یا «خوانش» یا هر چیز غیر از زوزه.
یا برای این مصرع به جای زیرت (چه افرادی که زیرت آب خوردند) اگر می‌شد چه افرادی که پایت آب خوردند بهتر از زیرت بود.
یا
اگر چه هی زمستان دیده ای تو
هی زمستان دیدن معنی زمستان‌های فراوان را نمی‌دهد. هی واژه‌ای تأدیبی خطابی است. گرچه ما مازندرانی ها شاید آن را گاهی به جای بسیار به کار می‌بریم، اما اینجا خوش نمی‌نشیندو منظور و هدف مازنی در شعر ندارد. اگر می‌شد «اگرچه بس زمستان دیده‌ای تو ». به نظر بهتر از هی است. به هر حال نوشتن این‌ها فقط بلاغ بود و بس٫ وگرنه شعر خوب و زیبا بود. موفق باشید.