گذری بر ژرفای تنهایی نیمایوشیج / به بهانه ۲۱ آبان، سالروز تولدش/ علی اسفندیاری، که بعدها نام نیما یوشیج را بر خود گذاشت، در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ در روستای یوش از توابع کوهستانی نور مازندران به دنیا آمد و بعد از ۶۴  سال زندگی بر اثر بیماری ذات‌الریه در ۱۴ دی ۱۳۳۸در تجریش تهران چشم از زندگی فرو رفت. فرصتی پیش آمد تا به همراه دانشجویان مازندرانی برگزار کننده «یادواره نیما یوشیج» ۱ مزار شاعر یوش را زیارت کنیم. پس از پیمودن نیم روز راه از کرج تا یوش، به مزار نیما رفتیم تا ادای احترام کنیم. پسـر بچه ای ۱۲ ۱۰- ساله، قفل در خانه سـرای ابراهیم خان اسفندیاری را برایمان گشود. از همان ورودی دروازه، تابلوی سازمان میراث فرهنگی مازندران را می بینی، یعنی این جا هم جزء سازمان میراث فرهنگی کشور است و باز از همان ورودی دروازه، سکوت و خلوتی سنگین وجودت را تسخیر می کند. از یکی دو دالان کوچک می گذریم. از چند پلّه باریک با شیب تند به پایین می رویم، حیاط خانه و در وسط آن آرامگاه کوچک نیمای بزرگ پیش روی ماست.

اولین باری است که به یوش میروم و انتظار داشتم که مزار نیما هم چون مزار شعرای بزرگ ایران، از یک ویژگی خاص معماری و تزئینی برخوردار باشد. اما چنین نمی بینم!

حیاط کوچک سـرای پدری نیما که دور تا دورش را اتاق های دو طبقه احاطه کرده است، روزگاری محل آمد و رفت اشخاص بزرگ و سـرشناس دوره ابراهیم خان بود. اگر چشمها را لختی بر هم نهیم، می توانیم صدای کودکی نیما را بهمراه برادرش لادبن و خواهرانش در حال بازی بشنویم.

دوستان دانشجو خیلی زود، نیما را چون نگینی در میان گرفته و به خواندن فاتحه مشغول  شدند. تعدادی در اندوهی سنگین و سکوتی سـرشار از احترام فرو رفته و عده ای هم اشک از دیدگانشان جاری شده. شاید به مظلومیت بزرگمردی خفته در زیر این آرامگاه کوچک. براستی که آدم در کنار ارامگاه نیما چه حال بهتری جز این خواهد داشت؟

سنگ قبر نیما حدود یک متر بالاتر از زمین که پیرامونش با تخته پوشانیده و سایبانی از چوب و شیروانی حلبی بر بالای آن ساخته شده، قرار دارد. برگهای زرد پائیزی صنوبرهای حیاط همسایه که باد آنها را همدم نیما ساخته، در گوشه و کنار حیاط و اطراف ارامگاه دیده می شود و سنگ مزار نیما با نوشته ای کوتاه:

«نیما یوشیج ـ  علی اسفندیاری ـ  سپیده دم پنجشنبه ۱۴ دیماه ۱۳۳۸»

شاید پیرمرد می دانست که تنهایی او فقط در سکوت کوهستان و خانه پدری اش معنا پیدا می کند که خود را در یوش به خاک سپرد. ۲

از حیاط ابراهیم خان بیرون می آیم و در کوچه باغهای زیبای پائیز یوش گام برمیداریم تا چیزی برای عکاسی پیدا کنم. همه جای یوش چون تابلویی زیبا خودنمایی می کند.

به یاد گفته نیما  می افتم که آخوند ده او را برای یاد دادن سواد، در کوچه باغهای یـوش دنبال می کرد و به باد شکنجه می گرفت. به درختهای بلند و پا بر جای یوش که نگاه می کنم به یاد ترکه های بلندشان که با آن پای کوچک نیما را می زد، می افتم.

سال های زیادی است که این درختان زرد می شوند و برگهایشان دور و بر مزار نیما می ریزند و شاید از نیما پوزش می خواهند و دوباره بهاری زیباتر را آغاز می کنند، همانگونه که نیما بهار را برای ادبیات خزان زده ایران به ارمغان آورد .

براستی که پاییز یوش، با درختان سـر بر آسمان سائیده زرد و قرمزش چقدر زیباست و چه سنگین آدمی را در سکوت و خلوت خود به اندیشه وا می دارد. یوش سـرشار از سکوت و تنهایی است. یوش چون نیما تنهاست. یوش خالی است. بسیاری از مردمانش برای درآمد زندگی و تحصیل فرزندان، مهاجرت (فصلی و دائمی) کرده اند و فرزندان یوش روز به روز بر تنهایی نیما می افزایند. افسوس که یوش خالی تر می شود.

در اطراف یوش، کوههای بلند سـر بر کشیده اند و کمی دورتر؛
« از آن طرف کوه اِزاکوه ـ امّا وازِنا پیدا نیست
و من دلـم سخت گرفته است از این » (نیما).

در بلندی های جنوبی یوش، نخستین برف پاییزی در زیر نور خورشید به زیبایی می درخشد. هر گوشه ای از یوش و پیرامونش را که می نگرم، گویی دیوان نیما را ورق می زنم. گله گوسفندی که در دامنه کوه های روبروی یوش می چرند، شعر افسانه را به یادم می آورد:

« روی دامان این گوه بنگر  
بره های سفید و سیه را
نغمه زنگها را که یکسـر
چون دل عاشقان آوازخوان اند».

غروب سـرد پاییزی با ابرهای سیاه و اندوهناک کوهستان از راه می رسند، شب را در منزل یکی از دوستان دانشجوی یوشیج (خانم حق بیان) که همراه ماست، و منزلی هم در « بلده » دارند، خواهیم ماند. آقای حق بیان پدرشان هم بسیار مهربانی و مهمان نوازی را بجای آوردند.

بلده در شـرق یوش بوده و از یوش تا آنجا ۱۰ دقیقه (با ماشین) راه است. شب سـرد کوهستان به همراه سوز سـرما و یخ از راه می رسد و چه زیباست در شبی رویایی و شاعرانه، زیر نور قرص کامل ماه در سکوت بلده با چند تن از دوستان، قدم زدن و خاطرات گذشته را مرور کردن. شب تا دیر وقت با دوستان دانشجو بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.

هوای صبحگاهی بلده و بلورهای شبنم یخ زده روی سبزه ها، بسیار زیبا و تـماشایی بود. چند عکس هم به یادگار گرفتم و دوباره به یوش برگشتیم تا تابش آفتاب طلایی کوهستان را بر سـر ژاله های صبحگاهی یوش ببینیم. دوباره به حیاط ابراهیم خان رفتیم، نیما هنوز در سکوت و آرامش صبحگاهی یوش آرمیده است.

این بار چیز دیگری با تنهایی همراه شده و بر آدم یورش می آورد. دیواره های پیرامون آرامگاه، با گچبری های دوره قاجار که گذشت روزگار بیشتر بخش های آن را از بین برده و مرمتی هم از طرف میراث فرهنگی استان مازندران بر روی آن انجام گرفته، نشان از توجه مسئولان استان مازندران به نیما است.

نیما در اوج آوازه اش هم تنهاست، در بازار گرم ادباء و شعراء هم غریب و تنها بود. جای بسی شوربختی است که اخیراً شنیده شده که حتی خانه نیما در  «دزاشیب» در شمال تهران رو به ویرانی است تا بجای آن ساختمان های بلند مرتبه بسازند. ۳

«نیما برای تسکین دردش گوشه ای را جستجو می کند که از شهر فاصله داشته باشد. او به همین خاطر دورترین نقطه را انتخاب می کند و از بلندای ستیغ کوه، بدور از گیر و دار شهریان، آرامش و توفان دریا، آواز پرندگان جنگل و سبز شدن و ریختن برگها را مشاهده می کند» ۴

راستی مگر مازندران و ایران چند نیمای دیگر خواهد داشت ؟

خداحافظی از یوش و برگشتن به کرج چقدر سخت است. کاش هرگز از یوش جدا نمی شدم.

………………………………………………………………………..

 این نوشته در ۱۴ آبان ۱۳۸۰ و پس از برگشتن از اردوی دانشجویی به همراه دانشجویان مازندرانی  دانشگاه تربیت معلم (خوارزمی کنونی) کرج به روستای یوش زادگاه نیما  نوشته شده و در ماهنامه شماره ۲ داروگ، نشریه دانشجویان مازندرانی این دانشگاه در پایان آذر ماه همان سال به چاپ رسید.

زیرنویس:

۱ .  این یادبود با تلاش و پشتکار دانشجویان مازندرانی در سوم آبان ۱۳۸۰ در دانشگاه تربیت معلم کرج برگزار گردید. حضور آقای بزرگ نیا مدیرکل (وقت) فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران، استاد دکتر حسینی مسئول (وقت) پژوهشکده مازندران شناسی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران، شعرا و نویسندگان مازندران و همچنین پخش این مراسم در قالب برنامه مستند نیم ساعته از شبکه تلویزیونی تبرستان (مازندران) نشان از اهمیت این یادبود برای متولیان فرهنگی مازندران داشت.

۲ . پیکر نیما پس از سی و پنج سال در ۲۶ شهریور ۱۳۷۲ با تلاش شـراگیم یوشیح فرزند نیما، سازمان میراث فرهنگی استان مازندران و با حضور گروه زیادی از اندیشمندان و ادب دوستان مازندران و ایران در یوش به خاک سپرده شد.

۳ . روزنامه ایران، سال هفتم، شماره ۱۳۸۲، ۱۰ آذرماه ۱۳۸۰

۴ . دکتر نظام الدین نوری، دو شاعر نوپرداز نیما و سهراب، نشـر زهره، تهران ۱۳۷۸، ص۷۱ (دکتر نظام الدین نوری پژوهشگر و نویسنده مازندرانی و استاد دانشگاه هنر تهران و مدیر نشـر زهره، از پشتیبانان فرهنگ و ادبیات مازندران می باشند).

نوشته: عین اله آزموده / مدیر انجمن فرهنگی سادوای بالاده (بخش چهاردانگه ساری)

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۲۰ آبان ۱۳۹۵
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب

خیلی زیبا بود. من خودم ۲ سال یوش زندگی کردم. یوش یکی از روستاهای منطقه بلده میباشد که به گفته مردمان بلده نام قدیم بلده بالاده بوده است .