دو دیدار آخر با شهید سیدیحیی ساداتی + عکسهایی که برای اولین بار منتشر می شوند/ بمناسبت هشتم مرداد سالروز بازگشت کبوتر گم شده به خانه اش: اسفند ماه ۱۳۶۵ بود و من در مقر جهاد استان مازندران با نام «حنین ۲» در شرق جاده خرمشهر به اهواز بودم. شبها با بلدوزر و لودر و طی کردن ۱۰ کیلومتر راه به منطقه عملیاتی کربلای ۵ می رفتیم و در ۵۰ متری عراقی ها خاکریز می زدیم. روزها در سنگر تبلیغات جهاد با تابلونویسی و خطاطی و نقاشی کشیدن روی تخته های جعبه مهمات، خودم را مشغول می کردم تا این تابلوهای بزرگ در مسیر خط مقدم نصب شود و رزمندگان روحیه بگیرند.

هوای آفتابی ظهر بیرون سنگر بسیار ملایم و مطبوع بود و من درون سنگر تبلیغات مقر در حال مرتب کردن نامه های رزمندگان بودم تا به اهواز بفرستم و پست شود. از بیرون سنگر صدای « یا الله » را که شنیدم با صدای بلندی گفتم «بفرمایید». لحظه ای بعد پتوی ورودی سنگر به کناری رفت و سیدیحیی ساداتی بالادهی و سیدآقا نجفی تروجنی در آستانه در پدیدار شدند. با هر دو نفر روبوسی و چاق سلامتی کردم و لحظاتی بعد به خوردن چای و بیسکویت مشغول شدیم و از هر دری صحبت کردیم. پس از خوردن چای، به آنها چند تا پاکت نامه دادم و به خانواده هایشان نامه نوشتند و نامه ها را به همراه بقیه نامه ها به پیک مقر دادم تا هرچه زودتر به اهواز برساند و پست کند. موقع خداحافظی سیدیحیی گفت که « دایی! ما امشب عملیات داریم». با سیدیحیی از طرف مادرش (از طایفه چهاردِهی بالاده) فامیل و بخاطر اینکه چند سالی از ایشان بزرگتر بودم به من «دایی» می گفت. آن روز بعداز ظهر آنها را تا خروجی مقر و جاده ای که به سمت خط مقدم می رفت همراهی کردم و در بین راه شوخی کردیم. مقر سیدیحیی در نزدیکی مقر ما بود  و می دانستم در جبهه هست ولی از حضورش در نزدیکی خودم بی اطلاع بودیم تا اینکه او مرا پیدا کرد و به دیدنم آمد. (اینکه چگونه پیدایم کرده بود را نمی دانم).

چند روزی از این دیدار گذشت تا اینکه یک روز یوسف دهبندی و سیدآقا به سنگرم آمدند و بقیه ماجرا را از دفترچه خاطراتم بازگو می کنم: « ۲۶ اسفند ۱۳۶۵: ساعت ۳ بعد ازظهر. برادر یوسف دهبندی (فرزند تیمور عبداله‌) و سیدآقا نجفی (تروجنی) به سنگرم آمدند و به حمام رفتند. مقر گردان آنها در مجاورت گردان ما در منطقه حنین ۲ در شرق جاده خرمشهر به اهواز (در ۱۰ کیلومتری منطقه عملیاتی کربلای ۵ و شلمچه) است. سر و رویشان خیلی گرد و خاکی بود و چند روزی بود که بخاطر حضور در خط مقدم حمله کربلای پنج نتوانسته بودند به پشت خط برگردند. بعد آمدند و چای خوردند و خیلی با هم شوخی کردیم. در ضمن یوسف گفت که «سید یحیی ساداتی» شهید و مفقود گردیده است. سیدیحیی ابتدا در گردان ویژه شهدا و بعد گردان امام محمد باقر (ع) بود که در تاریخ ۱۴/۱۲/۱۳۶۵ و شبش گردان آنها عمل کرد که بیشتر بچه ها اسیر و شهید و مفقود گردیده اند. دو هفته پیش سیدیحیی و سیدآقا پیشم آمدند و سیدیحیی گفت که «ما امشب عازم عملیات هستیم» موقع رفتن با سیدآقا و سیدیحیی روبوسی کردم و در آغوشش گرفتم. این آخرین دیدار من و سیدیحیی بود».

حدود ۹ سال از شهادت و مفقود شدن سیدیحیی و خاطره آن روز در جبهه گذشت و در این مدت همیشه چشم انتظار برگشت دوباره سیدیحیی بودیم. اوایل مرداد ماه ۱۳۷۴ برای چند روزی از تهران به بالاده رفته بودم تا آب و هوایی عوض کنم و در مراسم یادواره شهدا که در واوسر برگزار می شد، نیز شرکت کنم. ( از سال ۱۳۶۶ در تهران ساکن و شاغل هستم). بعدازظهر روز ششم مرداد ۱۳۷۴ با چند تن از دوستان در چشمه سر بالاده ایستاده بودیم که خبر آوردند جنازه سیدیحیی پیدا شده پس از تشییع جنازه در بهشهر و تروجن، در بالاده دفن می شود. حوالی ظهر هشتم مرداد بود که ماشین های تشییع کننده با تابوتی مزین به پرچم ایران به بالاده رسیدند. با دوربینم از مراسم تشییع جنازه چند تا عکس گرفتم. این عکس ها سال ها در آلبومم مانده بود و امسال فرصتی بدست آمد تا با ذکر خیر و یادی از این شهید عزیز، آنها را منتشر کنم.

در مراسم تشییع جنازه یک بار دیگر سیدیحیی را دیدم. یاد آن روز سنگر و آخرین خداحافظی افتادم که همدیگر را در آغوش گرفتیم و چهره معصوم و دوست داشتنی اش را در همه این سالها جلوی چشمم می دیدم. یاد چشمه سر بالاده که مودبانه در کنار بزرگترها می ایستاد و به حرف هایشان گوش می داد.

در بالاده نتوانستم او را در آغوش بگیرم، فقط از دریچه لنز دوربینم با او خداحافظی کردم تا برای همیشه به یادگار بماند. این بار برای خداحافظی اما استخوان های بدن بی سرش که لای کفن سفیدی پیچیده شده بود را در فضای ذهنم  و با جان و دل در آغوش گرفتم و برای بار آخر با او خداحافظی کردم. اکنون ۲۶ سال از خداحافظی ما در جبهه و ۱۷ سال از خداحافظی در مراسم تشییع جنازه  اش می گذرد و یاد خاطراتش هر روز برایم زنده تر می شود.

در عکسهایی که گرفتم انبوه مردم قدردان بالاده و منطقه دوسرشمار (روستاهای بالاده، پایین ده، تیله بن، قلعه و واوسر بخش چهاردانگه ساری) پیکر مطهر شهید سیدیحیی را با شکوهی که شایسته شهید بود، تشییع کردند و در قبرستان عمومی بالاده بخاک سپردند. اینگونه شد که شهید سیدیحیی اولین و آخرین شهید مدفون در بالاده و منطقه دوسرشمار گردید.

این عکس ها برای اولین بار است که منتشر می شود و هر چند نوشتن جزئیات این خاطرات و زیرنویس برای هر کدام از عکسها برایم خیلی سخت بود، اما آنها را تقدیم می کنم به روح ملکوتی شهید سیدیحیی و خانواده گرامی اش به ویژه مادر عزیزش عمه زهره که فرزندش سیدیحیی و نیز برادر شهیدش اسماعیل چهاردهی را در دامان پر مهرش پرورانده است.

با درود بر روان پاک شهیدان جنگ تحمیلی به ویژه ۱۹ شهید عزیز بالاده و ۳۴ شهید گرامی منطقه دوسرشمار. با احترام/ عین اله آزموده چهاردِه.

تشییع پیکر پاک شهید سیدیحیی ساداتی در ورودی روستای بالاده / ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

سبکبال و آسمانی در رفتن بسوی مسجد و طواف امامزاده اسماعیل بالاده/ ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

چشمه سر بالاده / جایی که روزگار کودکی شهید سیدیحیی در کنار همبازی هایش سپری شد./ ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

وداع با خانه پدری. خانه ایی که ۹ سال چشم انتظار فرزندش بود. / ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

قبرستان بالاده. جایی که پس از این « گلزار شهید سیدیحیی ساداتی» نام گرفت/ / ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

پیکر پاکش برای همیشه در آغوش پرمهر خاک سرزمین مادری اش آرام گرفت/ ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

لحظاتی پس از دفن. طلبه های حوزه بر خاک همشاگردی خود / ظهر روز هشتم مردادماه ۱۳۷۴

نمای عمومی آن روزگار بالاده که سکوی مقبره شهید ساداتی نیز در عکس دیده می شود / ۳۱ خرداد ۱۳۷۵

 مزار ساده شهید سیدیحیی ساداتی / ۱۴ مرداد ۱۳۷۶

 کودکان خردسال بر مزار شهید سیدیحیی ساداتی / ۱۵ مرداد ۱۳۷۷

نمای بارگاه شهید سیدیحیی ساداتی در مراسم بزرگداشتش. همه ساله در عصر روز چهارشنبه یعنی یک روز قبل از یادواره شهدای منطقه دوسرشمار که پنج شنبه های یکی از ماه های تیر یا مرداد هر سال در یکی از روستاهای منطقه برگزار می شود، مراسم باشکوهی از طرف خانواده بر مزارش برگزار می شود / ۱۲ تیر ۱۳۹۲

طلبه بسیجی شهید سیدیحیی ساداتی بالادهی فرزند حاج سیدمحمد

……………………………………………………………………..

درباره شهید سیدیحیی ساداتی: شهید سیدیحیی ساداتی فرزند سیدمحمد در سال ۱۳۴۷ در خانواده ای متدین متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای شهیدآباد (تروجن) بهشهر (محل سکونت خانواده اش) با موفقیت گذراند و پس از پایان کلاس دوم راهنمایی و با توجه به علاقه ای که به فراگیری علوم دینی و اسلامی داشت وارد حوزه علمیه امام صادق (ع) شهر نکا شد. پس از مدت دو سال تحصیل در این حوزه، بنابه درخواست یکی از اساتید به حوزه علمیه چهارده معصوم (ع) روستای زینوند بهشهر منتقل گردید. با شروع جنگ تحمیلی، سید یحیی درکنار تحصیل علوم حوزوی به جبهه رفت و سرانجام در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید و پیکرش مطهرش در منطقه عملیاتی برجای ماند. پیکر بی سر شهید بعد از گذشت ۹ سال توسط گروه تفحص شهدا کشف گردید و در تاریخ ۱۳۷۴/۵/۸ در روستای بالاده ساری (زادگاه آباء و اجدادی اش) به خاک سپرده شد. شهید سید یحیی ساداتی تنها شهیدی است که در منطقه دوسرشمار بخاک سپرده شده و همچون چراغی باعث نورافشانی در این دیار گردیده است. (نقل از کتابچه شهدای دوسرشمار ۱۳۹۰/ ستاد یادواره شهدای بالاده)

………………………………………………………

از همه همولایتی های گرامی درخواست می شود چنانچه عکس و خاطره از شهید سیدیحیی ساداتی و سایر شهدای بالاده و منطقه دوسرشمار دارند،  آنها را در اختیار انجمن فرهنگی سادوای بالاده قرار دهند تا در کتاب ویژه ای که در سال های آینده تدوین خواهد شد، درج شود.

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۵ مرداد ۱۳۹۲
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب
کمیل توبه بالادهی گفت

با سلام / برای شادی روح تمامی شهیدان مخصوصا این شهید عزیز صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد تا شاید باعث تسکین شود .

فریاد خاموش دختر شهید گفت

دست هایم در حسرت نوازش نگاه پدرم
روی شیشه خشک شد
و هیچ وقت برنگشت…
کاش من هم خاطره ای داشتم از پدر٬تا تسلای این دل دردمندم بود….

سید عیسی موسوی تیله بنی گفت

به نام او که از اویم، به نام او که زنده به اویم، زندگیمان به خاطر اوست، بودنم از اوست، رفتنم به اوست، یارم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست، امیدم اوست، احساسش می‌کنم با قلبم، با ذره ذرة وجودم و با تمام سلول‌هایم احساسش می‌کنم اما بیانش نتوانم کرد. ای همه چیزم، به یادت هستم؛ به یادم باش که بی‌تو هیچ و پوچ خواهم بود./ فرازی از وصیت‌نامه شهید سیدداود دهشکارگونه فراهانی
آقای آزموده عزیز و دو ست داشتنی سلام. سلام به روح پرفتوح حضرت امام خمینی (ره) و دو یادگار گرانقدرش و سلام بر روح همه شهدای انقلاب مخصوصاً طلبه شهید سیدیحیی ساداتی که افتخار بزرگی برای منطقه دوسرشمار می باشد که خیلی ها نسبت به اسم این منطقه (دوسرشمار) حساسیت دارند و نمی توانند این نام را ببیند و بشنوند.
من این عکسها را که دیدم و خاطراتم تازه شد. من آن زمان ۱۰ سال بیشتر نداشتم اما آن زمان را به خوبی یاد دارم. شاید باورتان نشود، اما همیشه آن صحنه ها در خاطرم هست. انشاالله روحشان با شهدای کربلا و شهید این ماه عزیز حضرت امیرالمومنین علی (ع) محشور باد.
در آخرالامر زبانم از تشکر از شما جهت این همه زحمت عاجز است. شما را به خدای منان می سپارم./
……………………………………………..
سادوا: جناب موسوی تیله بنی عزیز٫ سلام. بازگو کردن خاطرات و انتشار حتی یک عکس از شهیدان عزیز منطقه دوسرشمار هم می تواند در تداوم راه متعالی آنها موثر باشد. از بذل توجه شما به این خاطرات سپاسگزارم و امیدوارم وقتی به ۱۰۰ سالگی رسیدی برای نوه هایت این خاطرات را بخوانی.
چنانچه خاطرات روز تشییع جنازه شهید سیدیحیی (که فرمودید ۱۰ سال داشتید) و پیوندی هم به خاطرات روزگار امروز بزنی را بنویسی و برایم بفرستی حتماً در سادوا استفاده خواهم کرد.

سید عبدالله ساداتی گفت

اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود
خداوند انشاالله این شهید عزیز ما را با شهدای بدر و احد و کربلا محشور بفرماید

سید عیسی موسوی تیله بنی گفت

جنت شهید همان ودیعه ای است که از روز ازل در فطرت او نهادینه شده است و شهید است که به ندای فطرت خویش لبیک می گوید و پرنده دل او هنگام رسیدن به جنت شهادت از شوق وصول نغمه های وصال سر می دهد که همین الحان خوش اوست که هفت آسمان را مجذوب خویش کرده.
شهید؛ کلمه ای که ما خیلی ساده و بی دقت از کنارش می گذریم، اما نمی دانیم که چه شور و حال زیادی و چه افتخاراتی در این کلمه گنجانده شده است
آقای آزموده عزیز و بزرگوار سلام مجدد. شرمنده که دوباره وقت با ارزش شما را می گیرم و شما مجبورید متن بی معنی و بی سر و ته مرا بخوانید. اما همین که نام شهید مخصوصاً این شهید بزرگوار (طلبه شهید سید یحیی ساداتی) به میان می آید بی اختیار می شویم و اشک از گونه هایمان جاری می شود.
در متن قبلی خدمت شما عرض کردم که من در آن زمان دقیقا ۱۰ سال بیشتر نداشتم و مشغول بازی با هم سن و سال های خود بودم و در همان مدرسه بالاده درس می خواندم که واقعاً سال های خوب و به یاد ماندنی بودند اما شور و حال بچگی و نبود امکانات و فقر و نداری نگذاشت که خاطرات آن زمان حالت زندگی امروزی بخودش بگیرد. با همه این وجود خون این شهیدان بود که ما توانستیم خیلی راحت درس بخوانیم و به روزگار برسیم و حالا هم که تمام امکانات رفاهی و زندگی در اختیار ماست خیلی راحت همه این شهیدان را فراموش کنیم و حتی وقت آن را نداریم که در مراسم شهدای این منطقه دوسرشمار که سالانه یک روستا میزبانی آن را بر عهده دارند شرکت کتیم. البته برگزاری این مراسم کمترین و کوچکترین کاری است که ما برای آنان انجام می دهیم. ارتباط زندگی آن زمان به زندگی امروز در این است که وقتی به خانواده ای خبر آوردن شهیدشان را می دادند، چه حالی داشتند. در حالی که گوش های ما خیلی راحت این کلمات را می شنید و زبان ما خیلی راحت این کلمات را بر زبان جاری می کرد (شهید آوردند – فلانی شهید شد و ….) اما نمی دانیم به آنها یعنی شهدا و خانواده های آنها چه گذشته. امروز که ما خیلی راحت زندگی می کنیم و از تمام امکانات کوچک و بزرگ رفاهی برخورداریم و پدر و مادر خود را در کنار خود احساس می کنیم، نمی دانیم چقدر چشم هایی که منتظر به در مانده تا شاید پدران شهیدشان را – حتی جسدشان را – ببینند.
امیدوارم در این شب های قدر که همه دلها شکسته می شود این شهیدان را فراموش نکنیم و برای سلامتی همه جانبازها و معلولین هم دعا کنیم. بازهم شما را به خداوند منان و عزیز می سپارم.
…………………………………………………
سادوا: جناب موسوی عزیز٫ سلام. از اینکه به زحمت افتادید و مرقومه ای نوشتید سپاسگزارم. یقیناً مردم به ویژه خانواده های شهدا و همسنگران شهیدان و رزمندگان دیروز هرگز آنها را فراموش نمی کنند. دلیل آن هم همین نوشته های شما و من و دیگران است که در فضای مجازی نوشته می شود و اوج این بیادآوری نیز یادواره های شهداست که سال به سال پرشکوهتر برگزار می شود. التماس دعا داریم دراین شب های قدر.

آقای آزموده؛ خوش به حالتان همرزم چنین فرشته هایی بو ده اید و بدا به حال ما که حتی نمی توانیم عظمت این مردان خدا را به خوبی درک کنیم. آیا از دو دیدار آخرتان عکس هم گرفته اید؟ از زبان مادرش شنیده ام در مجالس شهیدان قرآن تلاوت می کرد آیا شما و یا کسی فیلم گرفته است؟ یا اصلا در آن زمان دوربین فیلمبرداری وجود داشت؟ وقتی این خاطره را برای خواهرش خوانده ام اشک در چشمانش جمع شد. نمی دانم اگر برای مادرش بخوانم چه حالی می شود؟ یاد و خاطره همه شهدای دوسرشمار به ویژه سفیر شهدای منطقه دوسرشمار بخیر.
…………………
سادوا: سلام جناب نظری. متاسفانه از دیدار جبهه عکسی ندارم یعنی آن زمان دوربین عکاسی خیلی کم بود و من هم دوربین نداشتم. تنها عکس هایی که دارم همین عکس های تشییع جنازه هست که منتشر کردم. نمیدانم آیا کسی از ایشان فیلم و یا عکسی دارد یا نه؟ اگر این خاطره را برای عمه زهره بخوانید با توجه به برباری ایشان، حتماً گوش خواهند سپرد. امیدوارم هر کس هر یادگاری از شهدای منطقه دوسرشمار دارد آن را برای ما ارسال کند.

سلام آقای آزموده. در رابطه با چاپ سری کتابهای بالاده، به نظرم اشاره ای هم به جمع آوری خاطرات رزمندگان کردین. آیا تاکنون کاری انجام دادین؟ یا کسی با شما همکاری کرده؟ بد نیست اعلام عمومی کنین تا همه در جریان قرار بگیرن.
……………………………………………….
سادوا: این کتاب پس از جمع آوری خاطرات رزمندگان برای سال های آینده آماده خواهد شد و الان هم تعدادی خاطره جمع اوری شده است و امیدواریم همه همکاری کنند. پیشنهاد شما را قبول داریم و به زودی اعلام می کنیم.