نامه پنجم شکر آتنی مفرد و جواب آن  ۵/۱۱/۱۳۹۰٫ عین اله عزیز سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. متشکرم که نامه های مرا پاره نکرده و دور نریختید. تصمیم گرفتم مِن بعد نیز برای شما دعا و سلام بفرستم. الحمدالله برف خوبی آمد. جاده ها دو روز بسته بود ولی بلدوزر راه را باز کرد. حال ما و همه ی اهالی خوب است. عین اله جان امسال لَتی گذاشتم، نمی دانم درباره ی لَتی چیزی برایت گفته بودم یا نه؟ خلاصه ای را برایت شرح میدهم و انشاالله بالاده آمدی از لتی عکس و فیلم بگیر. لتی دریچه ای است با دو لنگه ی بازشونده چوبی مساوی که در یک کلاف چوبی ۳۰× ۳۰ تا ۴۰×۴۰ قرار می گیرد و به سرعت باز و بسته می شود. لتی را در «لتی جار» قرار می دهیم. لتی جارهای بالاده را برایت میگویم: باغِک ، کِلاگِر ، وارِک تَلی ، لِسِه گِر ، بَندِگاه ، تِمباکو باغ ، کچلو خانه بِن ، تاج خروس ، سِیو تَلی ، تپِه سَرِگ و … که زیستگاه زمستانی کبک ها می باشند. ابتدا پرچین کوتاهی را که طول آن تا ۵۰ متر است ایجاد می کنیم و در هر چند متر یک راه عبوری تقریباً به عرض ۴۰ سانتی متر باز می گذاریم و یک چاله به عمق ۵۰ سانتی متر حفر می کنیم و لتی را روی آن قرار می دهیم که در دامگاه ممکن است تا ۱۰ لتی کار گذاشته شود و آن را با برگ خشک می پوشانیم زمانی که کبک ها خرامان حرکت می کنند و به چپر می رسند ناچار از راه ایجاد شده عبور می کنند. با پا گذاشتن روی لتی، دو لنگه آن به طرف پایین باز شده و کبک در چاله می افتد و در لتی بلافاصله بسته می شود و کبک در آن گرفتار می شوند. صبح ها و غروب ها لتی را سرکشی می کنم و «لتی چی» شدم. من امسال لتی را باغِک گذاشتم و چند کبک هم  شکار کردم. مادر از شکار کبک ها ناراحت می شود و می گوید: گناه دارند. ولی من فکر می کنم حیات وحش نباشد بهتر است چون جای ما را تنگ می کنند. اِشکار علف ها را می چرد، پلنگ پـِلورِه می دهد، خرس درخت ها را می شکند، کبک ها سر و صدا می کنند و  …

دیگه عرضی ندارم جز سلامتی شما.

…………………………………………………………………….

جواب نامه پنجم / عین اله آزموده چهاردِه ۶/۱۱/۱۳۹۰  آقا شکر آتنی عزیز سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد و در کنار خانواده به خوشی و خوبی ایام را بگذرانید. اگر احوالی از ما خواسته باشید بحمدالله حال همه ما خوب است. نامه سراسر از مهر و محبت شما را دریافت کردم و همگی از خواندن آن خوشحال شدیم.

این بار تصمیم گرفتم تا جاده های بالاده باز است و برف و کولاک آن را نبسته، جواب نامه را برایتان بفرستم. خانم من می گفت از آقا شکر چند تا کبک بگیریم و ته چین بکنیم. آخه ما هنوز گوشت کبک نخوردیم و نمی دانیم مزه اش چیه؟ در تهران هم گوشت کبک پیدا نمی شود تا بخریم.

اینجا در تهران هر روز « نِزم » (مِه) می آید و همه جا را می پوشاند و مردم خیلی بی خیال هستند و برایشان مهم نیست که هوای آبی را نمی توانند ببینند و من هر روز با دیدن این نزم به یاد بالاده و نزم آن می افتم. نزم اینجا « خاشکِه نزم » است و رنگش سیاه. نه از سمت «تیلک» می آید و نه از سمت «شادزبن». نزم اینجا، همیشه هست. من سال هاست که نزم سیاه می بینم و شاید برایتان جای تعجب باشد که چرا نزم بالاده سفید است و نزم تهران سیاه. نمی دانم چرا وقتی داخل این نزم می روم سرم درد می گیرد و چشم هایم سرخ ِسرخ می شود و نفسم تنگ می شود و قلبم مثل قلب «جیکا وچه» که در دست آدم باشد؛ تاپ تاپ می زند؟ اما نزم بالاده نمناک است و سرد و آدم توی آن احساس سبکی می کند و سردرد نمی گیرد. خوش بحال شما که در بالاده هستید.

چند روز پیش اینجا برف آمد ولی نه به اندازه برف بالاده. خیلی از آدم های شهرداری تلاش کردند و خیابان ها را نمک پاشی کردند و لودر و دستگاه های پیشرفته به خیابان آوردند و این دستگاه پیشرفته برف ها را می خورد و آسفالت خیابان را تمیز می کند. نمی دانم از آسفالت چیزی برایت گفتم یا نه؟ آسفالت چیزی است که ماسه و قیر  را با هم قاطی و گرم می کنند و سپس آن را در کف خیابان می ریزند و یک غلطک بزرگ مثل سنگ ماله ای که با آن بام  گلی خانه های قدیمی بالاده را می کوبیدند تا خاکش سفت شود و آب به داخل خانه نفوذ نکند، آن را می کوبد و ماشین ها از روی آن می روند و خیابان ها «تیل» نمی شود. من هر وقت اسم آسفالت را می شنوم به یاد «دست ایندو» کردن زنان بالاده می افتم که دیوارها و زمین خانه را نظافت می کنند.

راستی شنیدم که اداره راه ساری می خواهد از «کاردکِلا دَرِه» ی ایلال تا بالاده را آسفالت کند و من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. آسفالت نداشتن خیلی سخت است، چون مردم بومی نمی توانند بارشان را سوار وانت کرده و مهاجرت کنند و به شهر ساری بروند و  از مجتمع بزرگ چهاردانگه ای ها که در آنجا ساختند، استفاده کنند. جاده خاکی خیلی آزار دهنده است و من هر بار به بالاده می آیم، وقتی برمی گردم به تهران و ماشینم را به کارواش (حمام ماشین) می برم، آقاهه به من می گوید کدام دهات بودی که ماشینت اینقدر گرد و خاکی شده؟ و من خیلی ناراحت می شوم که به بالاده می گوید دهات و یک بار یقه اش را گرفتم و به او تشر زدم چرا خودش که لهجه دهاتی دارد به بالاده، دهات می گوید؟ تازه از من ۱۰۰۰ تومان بیشتر هم می گیرد و می گوید ماشینت خیلی گرد و خاکی بود. وقتی جاده بالاده آسفالت بشود آقاهه دیگر به بالاده، دهات نمی گوید و از من پول بیشتر نمی گیرد و من می توانم پول هایم را بهتر مدیریت کنم.

راستی دیشب با خانواده رفته بودیم بالای برج میلاد. چون دیگر کاغذ جا ندارد تا در باره برج میلاد برایت بنویسم حتماً در نامه بعدی برایت خواهم نوشت. از جانب من به عمه نجیبه، آق مدیر، خواهرها، همسر و بچه هایت و همه «کوه دَویگارا» خیلی دعا و سلام برسان.

ای نامه که می روی به سویش / از جانب من ببوس رویش

زیاده عرضی نیست جز سلامتی شما.

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۶ بهمن ۱۳۹۰
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب
مصطفی محمدی واوسری گفت

سلام آقای آزموده ی عزیز
چند روزی بود داشتم به این فکر می کردم که هدف از نوشتن این نامه ها و جواب ها چی میتونه باشه؟ خیلی برام ملموس نبود اما حالا که فهمیدم، مشتاق شدم برای دیدارتون در بالاده و حضور در کنار شما برای دیدن، آموختن و فهمیدن. ایده، ایده ی جالبیه! روش بسیار تاثیر گذاریه! امیدوارم موفق باشید.
……………………………………..
سادوا: جنای محمدی عزیز٫ من همیشه گفتم که اگر ما فرزندان دوسرشمار بتوانیم چیزهایی که در ذهن داریم و خاطره هایی که با آن زندگی کردیم را بنویسیم، پس از مدتی می توانیم دنیایی اطلاعات ارزشمند را به دیگر همولایتی های مان عرضه کنیم.
امیدوارم شما هم دست به قلم و کاغذ ( ببخشید کیبورد و اینترنت) ببرید و بنویسید و برایم بفرستید تا من هم جواب شما را بدهم. اینگونه نامه نوشتن و جواب نامه دادن ها خیلی خوب است. منتظر اولین نامه شما هستم.
از دیدارتان خیلی خوشحال خواهم شد. به امید دیدار

با سلام و عرض خانابدون
قصد هاکاردمه که ممبعد خاشه زِوون بَنویسِم ( banvisem ) تا هم ولایتی هائه دل ضایع نووئه. عمو آزموده، تهران نزم تنگی نفس یارنه ولی بالاده نزم مخصوصاً نزمی که خَعیل دیمه جِ اِنه مِرده رِ زِنده کاندِه. ایشالله برج میلاد اندا سربِلند بوئین و مردم دِسرشمار هم برقرار بوئِن ایشالله . البته
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
…………………………..
سادوا: تِه و تِنِ وَچُن رِ سَلُم کامبِه. اِسا تِه گونِه خعیل دیمِه! اَی خعیل مِنه یَخِه رِ نَئیرِن و بائورِن سادوا دِله اِما رِ تاهین هاکاردِه؟ هَمونتی که تِلوِنی ها مِن وَری یِرِش بیآردنِه که تِه اِما رِ بائوتِه {…} !
اِتّا کَمِه دیگِه خالیک جِر هادین، برج میلاد جِ ئِم نِویسِمبِه.

عامی جان سَلُم. برج میلاد چیشی هَستِه؟ کوه هسته یا تپه؟ خَلِه گَته؟ اصلاً اَمِه شادِزِ اِندا هسته یا نا؟ وِنِه سر بوری اَمِه مَلِه دیارِه یا سیو نزم نِئِلنه هِج جا رِ بوینی؟ برنامه بِئِل بوریم وِنه سر کوهنوردی.
خاشِه خانواده وِ سلم برسون. شمِه خانابدون
………………………….
سادوا : سَلُم هادی جان. اَگِه آقا شُکِر اِتّا دیگِه نامِه هادِیِه ، مِنِم برجِ میلاد ویستی اِتِّا خِلِه گپ نویسِمبِه