تبلیغات
دسته بندی موضوعی مطالب
- آگهی و اطلاعيه
- انجمن، سایت و سامانه سادوا
- بزرگان و نخبگان
- بیرون از بالاده
- بیرون از دوسرشمار
- تاریخ بالاده + طایفه ها
- تصویر و عکس
- خبر و گزارش
- داستان، شعر، موسیقی
- درگذشتگان
- دیدار و نشست
- سنت ها و آئین ها
- سپاس و شادباش
- شهدا
- شورای اسلامی
- طنز و خنده
- عمومی
- فراخوان و درخواست
- مقاله و یادداشت
- منطقه دوسرشمار
- موفقیت
- نقد و نظر
- همایش های فرهنگی
- ورزشی
- پایگاه بسیج
- پيشنهاد
- چهره مردم بالاده
- کوهنوردی و طبیعت گردی
- گفت و گو، پرسش
- یاد و خاطره
- یاغیان قدیم
آخرین نوشته ها
- برگزاری سومین جشنوار هلی ترشی مازندران در بالاده
- از تروجن تا قله شاهدژ بالاده
- صرف نوعی خاص از فعل ماضی ساده در زبان مردم بالاده
- گزارش دومین نشست گردشگری و جشنواره هلی ترشی در بالاده
- معلمان بالاده، از گذشته تا امروز
- گزارش نشست گردشگری بالاده ۱۴۰۳/۰۱/۳۱
- دعوت به همکاری در زمینه معرفی بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- انتخاب روستای بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- دختر لَمچوقاپوش / داستانی واقعی از بالاده/ نوشته محبوب توبه بالادهی
- کال سنگ، ابزاری چند کاره
لینک دوستان
آمار
یادی از آقای احمد امامی معلم بالاده در سال ۱۳۵۹ / درس دادن و معلمی کردن در روستایی چون بالاده که در دور افتاده ترین قسمت جنوب شرقی شهرستان ساری واقع شده، جایی که از سمت شمال قله سر بر فلک کشیده شاهدژ و کوه اسبه دار و از سمت جنوب رشته کوه طویل و مرتفع چهارنو آن را احاطه کرده، حکایتی است خواندنی که آقای احمد امامی در روزگار جوانی اش آن را انتخاب کرده است. ماجرا به ۳۲ سال قبل بر می گردد. یعنی زمانی که آقای امامی ۲۵ سال داشت و جوانی بود با قد و بالایی رشید و عاشق درس دادن در بالاده. او در باره زندگی اش چنین می گوید : « متولد سال ۱۳۳۴ در ساری هستم که در سال ۱۳۵۵ در رشته ادبی (علوم انسانی) دیپلم گرفتم و سپس به خدمت مقدس سربازی با درجه گروهبان سومی اعزام شدم». آقای امامی پس از گذراندن سربازی و در فضای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی که خدمت در روستاهای محروم به ویژه در کسوت معلمی ارزش بسیاری در بین جوانان داشت، به این شغل آن هم در یکی از دورافتاده ترین مناطق کوهستان های البرز استان مازندران روی آورد. « از آنجائی که به شغل معلمی علاقه مند بودم در سال ۱۳۵۹ و بعد از پیروزی انقلاب معلم شدم، با تحقیق از همکارانم، روستای بالاده را که در آن زمان بسیار محروم و دور افتاده بود، جهت خدمت انتخاب نمودم و در هفتم مهر سال ۱۳۵۹ به اتفاق معلم راهنما وارد بالاده شدم.»
آن سال ها وقتی مهرماه می شد کمتر وسیله نقلیه ای به بالاده رفت و آمد می کرد و آقای امامی این موضوع را به زودی خواهند دانست که پس از وارد شدن به بالاده باید زمان زیادی در آن بماند و با ناملایمات و سختی های روزگار و تنهایی خود مبارزه کند. اما او به بالاده رفت « و ابتدا در منزل مرحوم میرمسیب ساداتی که آن زمان کدخدای بالاده بود ساکن شدم و چند روزی هم در منزل مرحوم سیدجعفر ساداتی». ساختمان مدرسه در میرخِئل بالاده و پشت خانه کِل میرجمال ساداتی در ۱۰۰ متری خانه میرمسیب و سیدجعفر واقع بود، اما ساختمان مدرسه که در تابستان ۱۳۵۹ بچه های بومی و مهاجر بالاده در آن قرآن یاد می گرفتند وضع چندان مناسبی نداشت و نیاز به تعمیرات اساسی داشت. جاهای زیادی از دیوارها ریخته بود و کف آن هم خراب شده بود و از سقف کاهگلی اش آب به داخل نفوذ می کرد و آقای امامی با کمک زنان و مردان بالاده آن را تعمیر کردند: « ساختمان مدرسه را که وضع خیلی بدی داشت در آن روزها آماده کردم و با ثبت نام ۱۵ دانش آموز از بالاده و قلعه در چهار پایه اول تا چهارم شروع بکار کردم».
پس از مدتی معلم جوان که با مردم و دانش آموزان بالاده ارتباط خوبی برقرار کرده بود، کم کم دلتنگی برای دیدار خانواده را در وجودش احساس کرد. او خانواده و دوستان و زندگی در شهری چون ساری را رها کرده بود و اکنون اما در روستایی کم جمعیت ساکن شده بود که هیچ کسی را نمی شناخت و هیچ وسیله نقلیه ای هم در بالاده نبوده تا به شهر برود و به زودی با فرا رسیدن اولین برف پاییزی، جاده واوسر نیز دیگر قابل رفت و آمد نخواهد بود. آن سال ها تازه جاده آغوزگاله ساخته شده بود و اصلاً مناسب نبود و مردم هم وسیله نقلیه چندانی نداشتند که به بالاده رفت و آمد کنند. او تصمیم گرفت که به ساری برود و رفتن از « لنگر راه » تنها گزینه پیش رویش بود. هر چند « رفت و آمد از ساری به بالاده و بالعکس برایم خیلی سخت بود، چون مسیر روستای لنگر تا بالاده را که از درون جنگل و کوه ها می گذشت به مدت ۴ سال پیاده رفت و آمد کردم که در روزهای آفتابی بیشتر از ۲ ساعت و در روزهای برفی ۵ الی ۶ ساعت این مسیر را طی می کردم، اما از آنجائی که به شغل معلمی عشق می ورزیدم خستگی را احساس نمی کردم». دیدن قله زیبای شاهدژ و جنگل های رنگارنگ پاییزی چمازی و اسبه دار در دامنه جنوبی و جنگل مِرس و شاه پسند در دامنه شمالی آن و در اطراف روستای لنگر اولین سفر پیاده را برای معلم جوان بالاده دل نشین کرد.
مهرماه ۱۳۵۹ : آقای امامی در بالاده / این عکس توسط زنده یاد میرشاهب ساداتی گرفته شده است و نمای عمومی بالاده و نمازخانه ی غسالخانه که امروز حمام جدید بالاده بجای آن ساخته شده، در آن دیده می شود.
به زودی زمستان سخت و سوزان از راه رسید و بارش برفی که ارتفاع آن تا دو متر هم می رسید روی دیگر زیبایی های خشن بالاده را برایش نمایان کرد. گاهی شب ها معلم جوان در سکوت و تاریکی وحشتناک شب های دراز بالاده به شب نشینی در منزل اهالی بومی که تعدادشان از انگشتان دو دست کمی بیشتر بود می رفت و تا پاسی از شب به خاطرات آنها گوش فرا می داد. روزگار سختی بود زیرا نه تلفنی بود که از حال خانواده اش با خبر شود و نه هیچ ماشینی تا پایان فروردین سال آینده و خشک شدن جاده به بالاده خواهد رفت. از این رو او می بایستی برای رفتن دوباره به ساری از مسیر « لنگر راه »، خطرات را بجان بخرد تا به خانواده خود سری بزند و دوباره از همین مسیر به بالاده برگردد. خطر گم شدن در هوای برفی و یخ زدن در برفی که تا دو متر هم می رسد، نا آشنایی به مسیرها، تنهایی، مه آلودگی هوا و یا حمله حیوانات درنده همواره او را در این رفت و آمدها تهدید می کرد. در عبور روستای لنگر می بایستی ساعت ها کنار جاده منتظر اتوبوس زِوار در رفته تِلمادره بماند و تازه اگر ساعت ۸ صبح و به موقع خود را به عبور لنگر می رساند، شانس با او یار بود که سوار اتوبوس شود و یا مینی بوسی که از شهمیرزاد به ایستگاه سنگتراشان ساری می رفت و یا ماشین های شخصی عبوری او را سوار کنند. او هر بار یک روز کامل را برای رفتن و یا آمدن صرف می کرد. هنوز جاده سمنان به ساری هم آسفالت نشده بود و در زمان برف و باران بسیار خطرناک بود.
آن سال با همه شیرینی و تلخی اش برای معلم جوان بالاده گذشت و او در اواخر بهار ۱۳۶۰ با پشت سر گذاشتن طبیعت زیبای بهاری به ساری و نزد خانواده خود برگشت و با آغاز بکار مدرسه ها در مهر ماه ۱۳۶۰ دوباره به بالاده برگشت. ساختمان کاهگلی مدرسه اما « در حال ریزش بود و جهت تدریس ناچار به داخل حسینیه رفتیم و در سال های بعد هم هر سال منزل یکی از اهالی را که در زمستان حضور نداشت به عنوان کلاس درس استفاده می کردم». مدرسه قدیمی دیگر تعطیل شده بود و « من مرتباً پیگیر ساخت مدرسه بودم تا اینکه در سال ۱۳۶۲ اداره آموزش و پرورش مبلغ ۵۸۰ هزار تومان بودجه جهت ساخت مدرسه جدید اختصاص داد و مدرسه فعلی بالاده (شهید دستغیب) با کمک اهالی و پیمانکاری که از طرف اداره انتخاب شده بود، ساخته شد.»
آقای امامی پس از گذشت یک سال، دیگر خود را عضوی از اهالی بالاده می دانست و تصمیم گرفت با یکی از دختران بالاده ازدواج کند. خود در باره ازدواجش می گوید : « در سال ۱۳۶۰ که آن زمان ۲۶ ساله بودم با همسرم خانم سیده زینب ساداتی فرزند میرتراب که مقیم بالاده بودند و با شناختی که در طول یک سال از خانواده ایشان پیدا کرده بودم، ازدواج نمودم که حاصل آن ۴ فرزند به نام های اکبر ( شغل آزاد ) امیر ( استاد دانشگاه ) امین ( شغل آزاد ) و دخترم که فعلاً دانشجوست، می باشد ».
اما معلم جوان بیش از ۴ سال در بالاده نماند تا در مدرسه جدیدی که خیلی برای ساخت آن تلاش کرده بود، تدریس کند و « همان سال ۱۳۶۲ و با ۴ سال سابقه تدریس در بالاده و به درخواست اداره آموزش و پرورش به روستای کیاده در ۵ کیلومتری غرب کیاسر منتقل شدم.»
زمستان ۱۳۵۹: آقای امامی در کنار دانش آموزان دبستان بالاده / دختران از سمت راست: منیژه عالی قلعه، سیده سرور ساداتی، لیلا آتنی مفرد، سیده خدیجه ساداتی، ام کلثوم عالیشاه، سیده کبری ساداتی، سیده نیره ساداتی، بتول عالی قلعه /پسران از سمت راست: سیداسرافیل ساداتی، عابدین جعفرپور، سید قربان ساداتی، قربان جعفرپور، سید میکائیل ساداتی، ارسلان محمدی / دو نفر جلویی: عباس هاشم پور، سیدشعبان ساداتی / این عکس توسط زنده یاد میرشاهب ساداتی گرفته شده است.
در این چهار سالی که آقای امامی معلم بالاده بودند، رابطه عمیق عاطفی با مردم و دانش آموزانش برقرار کردند و در این باره می گویند: « هنوز با دانش آموزانم میانه بسیار خوبی دارم و هنوز هم آنهایی را که می بینم به ادامه تحصیل تشویق می کنم چون باعث پیشرفت در زندگی می شود. هر چند این دانش آموزان در آن سال ها به علت نداشتن امکانات، اکثراً تا کلاس پنجم ادامه تحصیل می دادند.» اکنون دانش آموزان آن روزگار آقای معلم پا به سن ۴۰ سالگی گذاشته و برای خود زندگی تشکیل داده اند و هر گاه که آقای امامی را می بینند خاطرات آن سال ها برایشان تازه می شود.
روزگار به تندی گذشت و آقای امامی به عنوان معلمی که ۴ سال به فرزندان بالاده درس داده اند در خاطره جمعی مردم بالاده باقی ماندند و اکنون که بازنشسته شده اند، خاطرات آن روزگار را برای خواندن نسل جوان در اختیار سایت سادوا قرار دادند.
بازنویسی و آماده کردن برای سایت سادوا: احمد امامی و عین اله آزموده
آقای احمد امامی در سال ۱۳۹۱ و در زمان بازنشستگی
………………………………………………………………………..
سادوا: ضمن سپاس فراوان از آقای اکبر امامی که به درخواست سایت سادوا خاطرات پدر گرامی شان را نوشته و به همراه عکس برای ما فرستادند. برای جناب آقای احمد امامی عزیز که حق بزرگی بر گردن بالاده دارند و نیز برای خانواده گرامی اش آرزوی تندرستی و خوشبختی و موفقیت روزافزون داریم و برای روح میرشاهب ساداتی عزیز آمرزش الهی را آرزو داریم.
………………………………………………………………………..
از سایر معلم های گرامی بالاده که در دبستان این روستا درس داده اند و هم چنین دوستان گرامی بالادهی درخواست داریم تا خاطرات خود از بالاده را برای درج در سایت سادوا برای ما بفرستند. ایمیل sadva86@gmail.com
یکشنبه ۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۰۶:۴۰
یاد باد آن روزگاران یاد باد / با سلام خدمت آقای آزموده و همکار عزیز آقای امامی . امید وارم که که در بقیه عمر شریفشان سالم و تندرست بوده باشند . واقعا لذت بردم .
یکشنبه ۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۳:۱۵
بنام خالق لوح و قلم
معلم بهترین معنای عشق است……… معلم ناخدای راه عشق است
معلم هدفت عشق است و ایثار……….هزاران خفته از عشق تو بیدار
با سلام خدمت آقای آزموده عزیز و استاد گرانقدر آقای امامی
از آقای امامی بخاطر تعلیم و تربیت جوانان دیروز منطقه دو سرشمار تقدیر و تشکر نموده و از خالق ازلی موفقیت روزافزون برایشان در انجام کارهای خیر و خداپسندانه در سنگر تعلیم و تربیت خواهانم
آرزومندم ذات اقدس احدیت شما خوبان را که در مسیر تحقق اهداف متعالی مکتب انسان ساز اسلام ، از جان مایه گذاشتید در کنف الطاف خاصه ی خویش قرار دهد ………
آقای آزموده از خواندن این متن بسیار لذت بردم سپاس بخاطر کارهای قشنگتان: درود بر شما
…………………………………..
سادوا: جناب آقای بابائیان. درود بر شما و سپاس از محبت تان.
یکشنبه ۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۸:۴۷
سلام؛
امیدوارم خداوند به این معلم عزیز و تمامی معلمان عمر طولانی و با عزت عطا کند. بسیار زیبا و دلنشین بود بخصوص عکسها که خیلی به دلم نشست.
عموجان دست شما هم درد نکنه که خیلی زحمت می کشید خداوند به شما هم عمر با عزت و طولانی عطا فرماید.
شمه خانابدون
…………………………………..
سادوا: عمو هادی عزیز سلام و شمه خانابدون که امه ویستی پغوم نویسننه
یکشنبه ۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۲۱:۵۹
بسیار دلنشین و خاطره انگیز بود و حس و حال عجیب همراه با عطر زندگی به ما دست داد. ممنون از آقای امامی عزیز و آقای آزموده. امیدواریم که همیشه سالم و تندرست باشند و زنده باد نفسی که برای زنده نگهداشتن فرهنگ منطقه از هوای مملو از دوستی دوسرشمار استشمام کرده و همیشه و برای ابد دوست ما خواهد بود.
با سلام خدمت سادوایی های عزیز
خداوند میرشاهب عزیز را رحمت فرماید و بر طول عمر آقای امامی بیفزاید.
درود بر معلمان زحمت کش، که جمله ی ” بابا آب داد ” را بر تارک فرزندان این مرز و بوم حک کردند و درس عشق و ایثار را به آنان آموختند.
سپاس از زحمت کشان عرصه فرهنگ بالاده.
……………………………………….
سادوا: سلام و سپاس از پشتیبان های فرهنگ بالاده که با کلام و زبان شان ما سادوایی ها را دلگرم تر می کنند.
ممنونم آقای آزموده عزیز . یکی از بهترین مطالبی که تا بحال در سادوا خواندم ، بوده . بخصوص عکس سال ۵۹ بالاده.
………………………………………….
سادوا: سلام آقا کمیل. از ابراز لطف شما سپاسگزاریم.
دوشنبه ۲ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۲:۴۴
با تشکر از اکبر آقا خدمت آقای احمد امامی خسته نباشید عرض می کنم و الان که دارم این متن رو مینویسم چند دقیقه ای صبر کردم تا بتونم تمرکز کنم چون بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و موهای بدنم سیخ شد. نمیدونم چرا شاید به خاطر تداعی شعر مهندس کیوس گوران بوده
“بیست و چهار تا زلیکن – همه زکن – سر همه تیتاپّلی – پلی مال کهنه لمه و کوپتلی – تکیه سر بابا انار داد گُتنه – تا که سواد دار بئوون – بَلکو سیوء رنگ دگرده – دل ودلبر ره بتونن کاغذ کش بنویسن – تکیه سر ره – مگه بُونه هیمه تش – چهار تا نفس کشِ هِنه گرم هاکُنه!- تکیه سر – گاله به سر – لَمیک بَزه پِلور و دیفار گل گویی- حَنتا خال کان زمهریره سر ته – آق مدیر – تازه جوون نُمزه گِره – گردنه جار زنده و یک دست به انار شیش – گنه قِربون صفحه یک ره بخون …..
اون گِدرا ته کتابون دله – حرف حقیقت خله دی : مثلاَ وقتی که خِروار گته، یعنی دِ تاچه – یا غِلامِ هفت خئیز حکمن دِ خئیز عِلاوه بییه-الان اَمبا کم و کَسری خَلوئه …… آق مدیر غول و غه – وقتی گِته چهار تا سه تا – دِ شیش تائه- تکیه ره پیته – یا مَثل وقتی گته ته بینج کر ته کسو جم کر- یعنی راستی ته اگه ونگ بَکِنی مِحاله بی جواب بویی – از حساب نَسترن حرف خِله داشته ….
چاشتِ موقع – اَتی اینتا اَتی اونتا – تئی تعارف که وره سخت نگذره- آق مدیر اَمبا تیناری – بچا نون دور گرسته …
وقتِ کارنامه هدائن – چهار تا کِل مرغانه و صد تا اَغوز – تِکِ گِل پشمِ جِربِ دست بوئِفت – دِ تا تَشنی اگه بیبو دِ تا هم سیکا وچه – تِلم تازه کَره اِتّا کَچه – خِلاصه رفعِ خجالتی بییه …
کَم کمِک رئیس فرهنگ باُته – این آقا مدیر وِنده بِئِه نزدیک ترک – نا خِله دیر
اِسا وِه شهر دِله وسته میز پشت – چَک رِه بِئله چَک پشت – جای رَمضون، شهریار – جای قِربون، مِهریار رِه درس هادِه … ”
…………………………………………………………
سادوا: این شعر زیبای استاد گوران وصف حال همه معلمان زحمتکش و گمنامی است که در روستاهای دور افتاده ای مثل بالاده تدریس کردند و روزگار جوانی را به پیری می رسانند:
” اَمبا کم کم مِیون اون سِک و سول – هَمون علم الاشیاءِ دستِ بِن – لینگ لو بَیـتِه – مثلث وِه رِه شِه تنگِ کَشه – مثلِ وَندِ کالی و خُوردی پَشه – زَهر هِدا هِمِند دَر اینگو – وِنِه اون گرمِ دلِ غِلغِلِه جوش – بچا اُو بَیّه اِسا – آق مُدیر کَمر دِلای پِخ پِخو بیـیه اِسا – لَم و نارنج و تلی ، لتکای گوشه – وِنِه همدم – تِتی کاک و اِشکِنی ، گزنه و پئیلِم – ونه بی زبونِ مونس – ونه هم نشین و محرم – رو به مَمرز – رو به اِزدار که اِزادار – سرِه تِه عطر و گِلاب – وقتی دِنِه تَن ره به اِفتاب – مگه چار تا دِ تا ، هشت تا نَوُنه؟ مگه گُل عقدِ باهار ماه نَوُنه؟ … اِسا مِه شامِ غریبون – اِسا مِه سردِ زمستون – بعد از این دورِ مثلث چیتی اِندازه بُونه – بعد از این شعر مَخمّس چیتی آوازه بونه؟ ….
با آرزوی شفای عاجل برای استاد گوران و آرزوی سلامتی و تندرستی برای همه معلمان عزیز .
سه شنبه ۳ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۰۶:۵۶
سلام بر آقای امامی معلم زحمتکش بالاده که با عشق و علاقه به بالاده رفتند و عشق به فرزندان کوچک بالاده را به ما آموختند.
از آقای آزموده عزیز که مثل همیشه موضوعات نو و جدیدی را برای ما نوشتند کمال تشکر را دارم.
سه شنبه ۳ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۰۷:۰۰
چقدر خوب بود که این مطلب را به صورت مفصل تر و در چند قسمت می نوشتین. یادم می آد اون سالها وقتی جبهه می رفتیم از بالاده غافل بودیم ولی آقای امامی سنگر علم و مدرسه را پاسداری کرد و ما هم ممنون دار ایشون هستیم.
خدا به ایشون و زن و بچه هاش سلامتی عطا کنه.
سه شنبه ۳ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۰۹:۴۴
ضمن تقدیر و سپاس از معلم ارجمند و داماد عزیز مان جناب آقای امامی که خود در بین اقوام و فامیلان بعنوان فردی نمونه و الگوی اخلاقی زبانزد هستند و تمامی معلمان سخت کوش و پرتلاش از درگاه خداوند برای همه آنان عمر طولانی همراه با صحت و سلامتی و حسن عاقبت را آرزومندم و دست همه آنان را می بوسم.
چهارشنبه ۴ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۰۵:۴۵
برای یه معلم خوب بودن باید عاشق یاد دادن و یاد گرفتن باشی و این فقط از یه عاشق برمیاد که اونهمه سختی رو تحمل کنه و در یه روستای دور افتاده به کار تدریس بپردازه .
من اطمینان دارم که هیچ چیزی به اندازه بهایی که این مستند به زحمات جناب امامی داده نتونسته ایشون رو خشنود کنه . فرهنگ احترام به دانش و تکریم اساتید با همین نوشته ها و عکسها تقویت میشه و آینده ای روشنتر رو برای همه ما رقم میزنه .
برای جناب امامی عزیز همشهری خوبم ، و آقای آزموده با اینکار قشنگی که کردند آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون دارم .
……………………………………………….
سادوا: جناب بهزادپور عزیز سلام. سپاسگزار شما هستیم که از آن سوی دنیا هم از وجود گرانقدر معلم عزیز بالاده تجلیل کرده اید و عشق را با درس و مشق و محرومیت پیوند زده اید.
شنبه ۷ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۲:۱۳
این یادداشت را آقای نویدنظری در سایت دوسرشمار و در زیر همین مطلب که در آن سایت نیز منتشر شده، نوشته است:
« درود به همه معلمهای عزیز٫ چقدر متن و عکس عاطفی بود. بغضم گرفت. دست مریزاد »
شنبه ۷ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۲:۲۷
با سلام خدمت آقای آزموده عزیز/ مطلب خیلی زیبایی رو به رشته تحریر در آوردین و انصافاً جا داره از آقای امامی تقدیر جانانه ای کنم. آدم وقتی می تونه این خاطرات رو درک کنه که توی همچین شرایطی قرار بگیره. از اینکه توی سادوا نام بالاده رو زنده کردین کمال تشکر را دارم.
این مطلب زیبا رو سایت دوسرشمار هم در سایت خودش گذاشته ولی شیطنت کرده و نام زیبای « بالاده » رو به « منطقه دوسرشمار » تغییر داده. می خواستم بدونم آیا اونا حق دارن این کار رو بکنن؟ پس یه دفعه اصلا نام بالاده رو از صفحه روزگار محو کنن و نام دوسرشمار یا قلعه و پایین ده را روی اون بذارن بهتره. مثلا بگن قلعه اولیا ( بخونید بالاده قدیم ) و یا پایین ده اولیا ( باز هم بخونید بالاده قدیم).
این کارشون شدیدا مورد اعتراض جوونایی مثل منه که به بالادهی بودن مون حساسیت دارم و به اون افتخار می کنیم. لطفا به این دوستان تذکر بدین تا اصلاح کنن.
………………………………………………………………..
سادوا: با سلام به آقا بهنام. از لطف شما به سادوا و جناب آقای امامی سپاسگزاریم.
متاسفانه بنده نیز با یادداشت شما متوجه این مطلب شدم و حتماً به مدیر سایت دوسرشمار برای اصلاح آن یادآوری خواهیم کرد. طبق قانون مطبوعات هیچ سایتی حق ندارد یک مطلب و یا یک نام را به دلخواه خود تغییر بدهد و به احتمال زیاد هیچگونه عمدی درکار نبوده است.
سپاس از تذکر شما.
…………………………………………………………………
تکمیلی سادوا: این اشتباه از سوی مدیر محترم سایت دوسرشمار اصلاح گردید.
چهارشنبه ۱۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۴:۳۴
با سلام مطلب در خور تحسینی بود. من شخصاً خیلی با این بزرگوار آشنا نبودم برای ایشون سلامتی و کامیابی آرزو میکنم. لطفا از این زندگینامه ها رو بیشتر داشته باشیم.
………………………………………….
سادوا: سلام جناب قربانی عزیز٫ اگر دوستان گرامی خواننده، اینگونه مطالب را برای ما بفرستند و یا حتی موضوعی را به ما بدهند تا ما در باره آن بنویسیم حتماً می توانیم هر ماه یک مطلب از اینگونه زندگینامه ها در سادوا منتشر کنیم.
یکشنبه ۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۰۰:۳۸
با سلام خدمت مدیریت سایت وزین سادوا جناب آقای عین الله آزموده؛
دست شمادرد نکنه به معلومات ما در باره ی خاک اجدادی مان اضافه شد و دست آقای امامی هم درد نکنه که خاطرت زیبایشان را در اختیار این سایت وزین قرار دادند تا جوانی امثال من از دیدن ایشان در بالاده ی کهن لذت ببرد و افتخارکند. ” یاعلی ”
………………………………………
سادوا: کمیل عزیز سلام و سپاس از محبت شما.