تبلیغات
دسته بندی موضوعی مطالب
- آگهی و اطلاعيه
- انجمن، سایت و سامانه سادوا
- بزرگان و نخبگان
- بیرون از بالاده
- بیرون از دوسرشمار
- تاریخ بالاده + طایفه ها
- تصویر و عکس
- خبر و گزارش
- داستان، شعر، موسیقی
- درگذشتگان
- دیدار و نشست
- سنت ها و آئین ها
- سپاس و شادباش
- شهدا
- شورای اسلامی
- طنز و خنده
- عمومی
- فراخوان و درخواست
- مقاله و یادداشت
- منطقه دوسرشمار
- موفقیت
- نقد و نظر
- همایش های فرهنگی
- ورزشی
- پایگاه بسیج
- پيشنهاد
- چهره مردم بالاده
- کوهنوردی و طبیعت گردی
- گفت و گو، پرسش
- یاد و خاطره
- یاغیان قدیم
آخرین نوشته ها
- گزارش تصویری سومین جشنواره هَلی تِرشی بالاده- بخش نخست
- برگزاری سومین جشنوار هلی ترشی مازندران در بالاده
- از تروجن تا قله شاهدژ بالاده
- صرف نوعی خاص از فعل ماضی ساده در زبان مردم بالاده
- گزارش دومین نشست گردشگری و جشنواره هلی ترشی در بالاده
- معلمان بالاده، از گذشته تا امروز
- گزارش نشست گردشگری بالاده ۱۴۰۳/۰۱/۳۱
- دعوت به همکاری در زمینه معرفی بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- انتخاب روستای بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- دختر لَمچوقاپوش / داستانی واقعی از بالاده/ نوشته محبوب توبه بالادهی
لینک دوستان
آمار
شاید آن حادثه ی تلخ همین روزها بود / نوشته سیدعقیل ساداتی تیله بنی / نگاهی به واقعه ی تلخ مرگ برادر و خواهر واوسری در برف و بوران بهمن سال ۱۳۶۰/ در زمستان سال ۱۳۶۰ حادثه ای در منطقه دوسرشمار و برای روستای واوسر قدیم رخ داده که تا دیرگاه از ذهن و خاطره ی مردم پاک نخواهد شد. حادثه ای دردناک و سنگین و غمگین که در سوز سرما و کولاک خشمگین پیکر دو انسان، دو همخون، دو جوان و دو خواهر و برادر را نقش بر قلب صحرای سیمین نموده است. رخدادی که نه می توان آنرا فراموش کرد و نه می توان آنرا به گوش دیگران نرساند. به هر حال در سایت دوسرشمار در بخش حوادث منطقه مدتها بود که قصد نگارش جانگداز کشته شدن آقای کرم الله و خانم گلدسته فولادی واوسری فرزندان مرحوم مشهدی بابا فولادی واوسری را داشتم. (چند مورد از حوادث تلخ منطقه ی دو سرشمار به نگارش در آمده است ) اگرچه شرح این حادثه دردناک پس از سی و دو سال از زبان برادر بزرگشان جناب آقای حاج سبزعلی شریفی پدر شهید علیمردان شریفی واوسری و احمدعلی فولادی استخوان سوز است، ولی با شرح این موضوع نمی خواهم خاطر خوانندگان محترم را مکدر نمایم و فقط می خواهم بدانیم و بدانند که چه رنج ها و سختی هایی برای مردم محروم دوسرشمار بوده و هست و در همین جا از تمام خوانندگان محترم عذر آزرده خاطری را دارم و امیدوارم که ما را از اطلاعات دقیق تر این حادثه و دیگر حوادث بی نصیب نگردانند.
حاج سبزعلی شریفی برادر مرحومان کرم الله و گلدسته فولادی واوسری
حاج سبزعلی که حدود شصت هفتاد سال از عمرش می گذرد، چنین می گوید: « احتمالاً حدود ۱۰ روز مانده به چله کوچک (خُورد چله) در سال ۱۳۶۰ بود که برادرم کرم الله و خواهرم گلدسته قصد رفتن به ییلاق را نمودند. کرم الله حدود ۲۵ سال داشت و متاهل بود و دارای دو فرزند که در نکا زندگی می کردند و خواهرم گلدسته مجرد و در واوسر پیش پدر و مادر و برادرانم بود. چند روزی بود که به مازندران آمده بود. پس از خرید مقداری از لوازم خانگی زمستانی می خواست به واوسر برود و کرم الله هم گفت فرصت خوب است هم گلدسته را به واوسر می برم و هم سری به بابا و مادرم می زنم و یک چند روزی هستم و بر می گردم » و ادامه می دهد « صبح روز حرکت به مغازه ام آمدند و مقداری وسایل خوراکی ومصرفی برای ییلاق به آنان دادم و آنان به طرف ساری حرکت کرد».
« بر طبق معمول این خواهر و برادر مثل تمام اهالی دوسرشمار که در زمستان می خواستند به منطقه بروند، به شهرستان ساری از طریق گاراژ پیرزاده و با اتوبوس حاج قاسم کلانتری به طرف تلمادره می رفتند. اهالی بالاده و قلعه و پایین ده و تیله بن بیشتر از راه لنگر ( لنگر راه ) با پای پیاده و یا با اسب کرایه ای می رفتند و اکثر اهالی واوسر از مسیر روستای عالیکلا و اراء به محل شان می رفتند. این برادر و خواهر به همراه تعدادی از اهالی بالاده و معلم روستای بالاده آقای احمد امامی از ساری حرکت می کنند و در عبور لنگر با اصرار اهالی بالاده این دو نفر پیاده نشده و گفتند ما می خواهیم به روستای اراء برویم و از آنجا زودتر و بهتر به واوسر می رسیم. آنان به اراء رسیدند و منزل میرحمید میرعمادی چای می خورند. بعد از ظهر به طرف واوسر از مسیر « هلی بن » ( راه ارتباطی از طرف جنوب اراء به روستای واوسر ) حرکت می کنند و ظاهرا در « سَرچَفت » (آغل گوسفندان) ارائی ها در مسیر راه کمی توقف می کنند و بعداً به راه خودشان به مقصد واوسر ادامه می دهند».
از اینجا به بعد را خدا می داند که چه چیزی بر اینها گذشت آنچه که ظاهراً مشخص است هوا بسیار کولاک و دَمِه و طوفان داشت و این دو نفر خودشان را در نزدیکی های غروب به منطقه « پی خانی » (منطقه ی کشاورزی در شمال روستای میر افضل ) می رسانند .
منطقه دشت پی خانی
پی خانی در حدود یک کیلومتری شمال روستای میرافضل فعلی است و معمولا جلگه پی خانی در زمستان بسیار برفگیر است و بعد از آن به طرف روستا میرافضل یک گردنه کوچک دارد که بسیار بادگیر و وحشتناک می باشد و آلان هم در فصل زمستان باد و دمه و سرمای زیاد، عبور از این گردنه و جلگه را تقریباً غیر ممکن می سازد و این دو نفر خودشان را تا بالای این گردنه رسانده و از باد و دمه و کولاک در قسمت شمالی گردنه پی خانی در کنار یک سنگی قرار می گیرند و آتش روشن می کنند و اکثر وسایل پارچه ای خودشان را می سوزانند، ولی از شدت سرما خانم گلدسته در پیش برادر از پای می افتد.
واقعاً درناک است و کسی نمی داند که بر این دو نفر چه گذشته است و آنان به هم چه گفتند و خواهر مهربان در آخرین نگاهش به برادر چه پیغامی به پدر و مادر داشت؟ آن خواهر مهربان در آخرین لحظه ی عمر خود بفکر سلامتی برادر هم بوده است؟
مرحوم کرم الله واوسری ۲۵ ساله/ فوت بهمن ۱۳۶۰
چه سفارش هایی به برادر نمود و چه خواست و چه گفت و در مورد پدر و مادر عزیزش چه سفارش هایی داشته است؟ خدا می داند که بر این دو نفر در این دشت پر بلا و سرما و توفان بی رحم چه گذشته است ؟ همه ی اینها در تاریخ ابدی سرمای سوزان منطقه ی سر بیشه ثبت شده است تا روز ” تبلی سرائر ” فرا برسد و کسی را آن توان و علم نیست که از لحظات جان سوز و وداع آخرین دو نفر، دو جان، دو وفادار دو برادر و خواهر اطلاع پیدا کند. آن هم در آن وضع بسیار سخت و خطر ناک. در بیابان که دشمن بی رحم و کشنده ی طبیعت چون سرما، طوفان، دمه، بوران، برف، تاریکی و دشت ناپیدا و ترس و مرگ وجود دارد و اصلاً ترحم پذیر نیست، جز با سلاح عقل و تدبیر آن هم آمادگی از قبل؛ چیزی دیگری نمی تواند به مقابله با این طبیعت مقاوم و بی رحم برود.
واقعاً سخت است آن لحظات را بعد حدود سی و دو سال به نگارش در آوردن. زمانیکه خواهر می داند در حال مردن است سرمای سوزان رمق از تن و جسمش ربوده است. برادرش تنها و تنها در این بیابان خطرناک قرار گرفته است این دو که در مدت ۲۵ سال با هم بودند ولی امروز و در این ساعت برادر جدا می شود. خواهرش بی رمق و سرد در این دشت تنها و تنها نقش بر زمین شد. ای خدا چه گذشت بر کرم الله؟ معلوم نیست آیا برادر به خانه می رسد یا نه؟ آیا جان خود و خواهرش را نجات می دهد؟ خواهر هنوز در واپسین لحظات عمر خود نگران جان برادرش است و سخت تر از آن اینکه برادری ببیند که خواهرش در مقابل چشمانش جان می دهد. او نمی تواند کاری انجام دهد. خدایا تو فقط می دانی که این دو نفر چقدر به درگاه تو استغاثه نمودند، توسل جستند، چقدر فریاد و کمک طلبیدند که کسی جز مرگ و اجل محتوم به کمک آنان نیامد. چقدر التماس و زاری و گریه نمودند که شاید قهر سوزان بوران و طوفان به جوانی و زیبایی آنان ترحمی بکند، که نشد. خدایا! فقط تو میدانی که مصلحت چیست و تقدیر و تدبیر الهی برای ما انسانها چگونه در کتاب مبین ثبت شده است.
کرم الله پس از مرگ خواهر در غروب تنهایی و بی کسی در طوفان و سرما، سرگردان و گیج و حیران راهی در پیش می گیرد که نمی داند به کجا ختم می شود و یا می خواهد قهرمانانه و پیروزمندانه از دست برف بوران خود را به پدر و مادر برساند و یا خود را در مرگ خواهر جوانش مجازات کند. خدا می داند چه حالی داشته است. کرم الله بعد از آن حادثه ی درناک خواهرش، از لنگه پی خانی به طرف دره « هلی چالک » می رود و معلوم نیست چندی طول می کشد و چگونه در این مسیر خودش را به یک درختچه ای می رساند و از شدت سرما و خستگی جان به رخ طبیعت بی رحم می کشد.
پس از چندین روز، اهالی روستای بالاده خبر همسفران خود را به اطلاع اهالی واوسر می رسانند و این خبر دردناک به در خانه های تمام اهالی می رود.
آقای احمد امامی معلم روستای بالاده در سال ۶۰ می گوید: « در همین روزهای بهمن بود که خبر نرسیدن کرم الله و خواهرش را شنیدیم و به واوسر رفتیم و مرحوم حاج رمضانعلی که پیرمرد با تجربه و سال های بسیار سخت و ناگوار را دیده بود و از منطقه و برف و طوفان خبر داشت به صراحت گفت که بچه ها در داخل برف گیر کرده و کشته شدند و همان روز پدرشان مشهدی بابا به فولادمحله و اراء می رود و اهالی اراء می گویند که آنان چند روز پیش، از منطقه هلی بن به طرف واوسر رفتند.».
وقتی این خبر به اهالی واوسر و روستاهای منطقه ی دوسرشمار می رسد، مردان و زنان جوان با دلی سوزناک به طرف سربیشه حرکت می کنند و شور هیجانی غمناک و درد آور بر مردم چیره می شود و اهالی اراء و فولادمحله هم به کمک آنها می آیند و پس از سه روز گشتن، مرحومه گلدسته را در نزدیکی های تپه ی پی خانی پیدا می کنند و پس از اینکه او را زیر برف بیرون آوردند، او را به جنازه چوبی می بندند و به روستای واوسر می آورند که واقعا « سووشونی » دردناک و سوز آور بر روستا حاکم می گردد و جنازه را بعلت یخ زدگی زیاد سه روز در حمام محل نگه می دارند و در این مدت مردان و زنان شب و روز در دشت های سربیشه و جنگل های اطراف به دنبال کرم الله می گردند تا اینکه بعد از ۴ روز از پیدا شدن خواهر، او را در نزدیکی های دره هلی چالک در کنار درختچه ای می یابند و ایشان را هم به محل می آورند. در مجموع این برادر و خواهر بعد از هفت روز از کشته شدن پیدا می شوند.
اهالی واوسر در آن سرمای طاقت فرسا و جانسوز، آن دو را غسل داده و کفن می کنند و با حضور چشمگیر اکثر اهالی منطقه دوسرشمار و تعدادی از اهالی فولادمحله و اراء و جمعی از مهاجرین منطقه در مراسمی بسیار دردآور و فراموش نشدنی در قبرستان واوسر قدیم بخاک می سپارند. خدا رحمتشان نمایند.
………………………………………………………….
قابل ذکر است که پدر این مرحومان در تاریخ ۲۰ تیرماه ۷۹ به دیار باقی می شتابد و مادر عزیزشان در تابستان ۹۱ پس از سه روز از مرگ دختر دیگرش به دیار معبود می رود.
این مصیبت و این نوع حوادث هیچگاه از ذهن اهالی منطقه بیرون نخواهد رفت و هشداری است به مسئولین که در طول این ۵۰ سال گذشته و بعلت نداشن راه ارتباطی و وسایل نقلیه به منطقه دوسرشمار، شش نفر جان خود را از دست دادند. خدا رحمتشان کند.
از آقایان احمد علی و حاج سبز علی واوسر ی برادران مرحوم کرم الله و گلدسته در ارائه اطلاعات این حادثه کمال تشکر را دارم و طول عمر آنان را از خداوند متعال خواهان و خواستارم و همچنین از آقای فرج الله قاسمی واوسر ی در تایید اطلاعات و کمک رسانی در پرس جو، کمال تشکر و قدردانی می شود.
در پایان، مطالب اینجانب خالی از اشکال و ایراد تاریخی و متنی نمی باشد به جهت اینکه این حوادث در آینده ی نزدیک بصورت مجموعه مدون و مکتوب در اختیار اهالی منطقه قرار خواهد گرفت ، از تمام خوانندگان محترم درخواست دارم کما فی سابق، نکته نظرات و اطلاعاتی تاریخی و حتی نقل و قول و حدسیات خودشان را ارسال نمایند تا بنام آنان در ثبت حوادث منطقه برای آیندگان درج گردد.
نگارش ۲۰ اسفند ۹۰ / ویرایش مجدد ۱۰ بهمن ۱۳۹۱
مرحوم مشهدی بابا فولادی واوسری پدر مرحومان کرم الله و گلدسته. خدا رحمتش کند
احمد علی فولادی واوسری یکی از برادران کرم الله و گلدسته
از احمدعلی بخاطر در اختیار قرار دادن تصاویر و اطلاعات لازم در مورد این حادثه کمال تشکر می شود و امیدوارم که خداوند عمر با عزت به ایشان عنایت فرماید و روح برادر و خواهرش را شاد فرماید.
……………………………………………………………….
سادوا: سال ها بود که منتظر دانستن این ماجرا بودم که این برادر و خواهر عزیز چگونه و در کجا و در چه شرایطی جان دادند و بعد از چند روز و چگونه توسط اهالی پیدا شدند.
اکنون که این مطلب را خواندم بغض گلویم را فشرده و اشکم جاری شده است. خیلی مایل بودم این مطلب را قبل از انتشار آن مطالعه و به جناب ساداتی در نگارش داستان گونه آن کمک می کردم. که چنین نشد.
این سرگذشت تلخ جدا از دردآور بودنش که تا ابد در دل همه ما مردم منطقه دوسرشمار باقی خواهد ماند، می تواند دستمایه نگارش یک داستان شود که دارای موضوعی اجتماعی و واقعی که سال هاست با جان و زندگی مردم منطقه ما در هم آمیخته شده است و امیدوارم بتوانم با کمک جناب ساداتی و خانواده گرامی این عزیزان آن را به صورت داستانی با نقش آفرینی تمامی شخصیت هایی که در روز آخر زندگی با آنها ارتباط داشتند و همسفر بودند و گفت و گو کردند، نوشته و شرح لحظات آخر زندگی آنها را به نگارش در آورده و سپس آن را بچاپ برسانیم تا هم اصل داستان در قالب نگارشی ادبی حفظ شود و هم، روی دیگر طبیعت خشن و بی رحم نمایانده شود که اینگونه جان دو عزیز را با بی رحمی گرفته است.
برای این دو عزیز سفر کرده و پدر و مادرشان که تا لحظه مرگ داغدار عزیزان شان بودند، آرزوی قرب الهی را دارم و از جناب ساداتی عزیز از نگارش این ماجرا بسیار سپاسگزارم. با احترام / عین اله آزموده.
چهارشنبه ۱۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۲۲:۵۰
خدا بیامرزدشان…
پنجشنبه ۱۲ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۶:۳۸
با سلام. سرگذشت تلخ این دو عزیز سفر کرده هیچوقت از ذهن مردمان این منطقه پاک نخواهد شد. روحشان شاد و یادشان گرامی باد
پنجشنبه ۱۲ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۲۱:۱۵
This was a very touching story. When finished reading the story, I noticed that my eyes were full of tears. However, in that harsh cold weather of winter, the two brother and sister just slipped the surly bonds of Earth to touch the face of God. I know for sure that the two are now hand in hand living in heaven. May their soul rest in peace.
………………………..
ترجمه از سادوا:
مردی تنها از دور دست ها : این یک داستان بسیار لمس کردنی بود. هنگامی که خواندن داستان به پایان رسید، متوجه شدم که چشم من پر از اشک شده. با این حال، که در آب و هوای سرد و سخت زمستان، دو برادر و خواهر تنها، تندخویی زمین را لمس کردند. من مطمئن هستم که این دو در حال حاضر دست در دست هم در آسمان زندگی می دانند. روحشان در آرامش است.
باسلام خدمت آقای آزموده و همه سادوایی های عزیز٫
ایام دهه مبارک فجر را خدمت همه سادوایی ها تبریک عرض میکنم.
خدا همه خفتگان در خاک رو بیامرزه، خصوصاً این دو خواهر و برادر که طبیعت روی دیگرش رو به اونها نشون داد.
حوادث تلخی از این قبیل در اون سال های سخت، زیاد برای مردم منطقه اتفاق افتاده و شاید دلیلش محروم بودن مردم این منطقه دور افتاده از امکانات رفاهی بوده باشه.
امیدوارم به کمک هم بتوانیم چهره محرومیت رو از روی این منطقه شهید پرور پاک کنیم.
ان شاء الله جوانانی که دلشون برای بالاده می تپه توی انتخابات شوراها نامزد بشن و بطور عملی وارد این عرصه خدمت رسانی بشن تا بتونن با خدمات خودشون نام نیکی رو از خودشون به یادگار بذارن.
نام نیکو گر بماند زآدمی به کز او ماند سرای زر نگار
………………………………….
سادوا: سلام جناب ساداتی. امیدواریم کسانی که در خود این توان را می بینند که بتوانند به بالاده خدمت کنند در انتخابات شوراها کاندید بشوند.
یکشنبه ۱۵ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۱۸:۲۷
ماجرای تاسف آور و دردناکیست. اطمینان دارم با امکاناتی که امروز هست هیچوقت چنین حوادثی تکرار نمیشه ولی با درس گرفتن از این دست وقایع باید جلوی مرگ و میرهای دیگر رو گرفت، مثل همین رانندگی بدون دقت و بی احترامی به قانون که سالانه جان هزاران هموطن ما رو میگیره.
امیدوارم با همین نوشتارها و یاد آوری ها هر چند که تلخ هستن، همه ما آگاه شده و مسئولانه به آنچه دور و برمون میگذاره نگاه کنیم.
با احترام و تشکر
شنبه ۶ در مرداد, ۱۳۹۷ @ ۱۸:۰۶
خیلی ناراحت کننده بود روحشون شاد
چهارشنبه ۱۱ در بهمن, ۱۳۹۱ @ ۲۰:۱۶
ba salam khedmat tamam sadvaeihaye aziz
dar ebteda bayad az aghaye azmude ozr khahi konam ke zahmat bazgardani be khate farsi ra be gardan shoma andakhtam(laptab faghed zaban farsi ast)
tashakor mikonam az shoma ke ma javanan ra ba sharayet ghadim balade bishtar ashna mikonid omidvaram rostaei ba talash hame aghshar baladeh besazim ke maye aramesh roh an azizan shavad
Montazer mataleb zibay sadva hastim
…………………………………..
برگردان به رسم الخط فارسی از سادوا:
با سلام خدمت همه سادوایی های عزیز
در ابتدا باید از آقای آزموده عذرخواهی کنم که زحمت بازگردانی به خط فارسی را به گردن شما انداختم ( لپ تاپ فاقد زبان فارسی است )
تشکر می کنم از شما که ما جوانان را با شرایط قدیم بالاده بیشتر اشنا می کنید. امیدوارم روستایی با تلاش همه اقشار بالاده بسازیم که مایه آرامش روح آن عزیزان شود
منتظر مطالب زیبای سادوا هستیم.
………………………………………
سادوا: با سلام. واقعاً برگردان حروف انگلیسی به فارسی کار سختی است ولی چون لپ تاپ است و این مشکلات را هم دارد، و برای اینکه خوانندگان سادوا بهتر بتوانند نظرات این دوست عزیز را بخوانند، این زحمت را تقبل می کنیم.
ما هم منتظر همکاری شما دوستان در ارسال مطلب و عکس از بالاده هستیم.