به بهانه نخستین سالمرگ مرد همیشه خسته دیار ما / اولین بار که دیدمش، شب هفتم محرم در نیمه اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۱ در بالا مسجد بالاده بود که حدود ده ساله بودم و کلاس دوم ابتدایی را تمام کرده بودم. قدی بلند و چشمانی زاغ و موهای جِنزریک (فرفری) داشت و اندکی خمیده بود! اگر اشتباه نکنم، با این که در اوج جوانی بود، از بس کار می کرد و در پی لقمه نانی جهت معاش حلال بود، انگشتانش زمخت و کف دستانش سفت و سخت مانند سنگ بود.

تا آن موقع کف دستش بارها ترک می خورد و پینه می بست و هر سال پر و ترمیم می شد. هر کاری که متداول مردم کوهستان بود انجام می داد. از چوپانی، گاوبانی، هیزم شکنی، لایروبی قنات چشمه بالاده تا کشاورزی و ….. آن هم کشاورزی در کوهستان که زمینش پر از سنگلاخ است و با چه سختی در پاییز آن هم پس از چند نوبت بارندگی که زمین اندکی نرم می شد و با «ورزا» (گاو نر) و حتی گاهی با اسب و خیش آهنی تیز و شاید به زور ده تا پانزده سانتیمتر زمین را شخم می زد. یک «کیله» می کاشت و حداکثر اگر سالی خوب و پر باران و برف بود، سه کیله برداشت می کرد. اگر سالی آسمان بخیل می شد که دیگر مصیبت بود و هرگز سراغ برداشت محصول نمی رفت. او سال های سال شاید هم از بدو تولد تا آخر عمرش ساکن بالاده بوده و هیچ گاه در مازندران (دشت) نزیست، هر چند دوران سربازی را در شهرهای مراغه و تهران به اتفاق دوست دیرینه اش «شِکو اکبر» گذرانده بود. پس از سربازی ازدواج کرده و فرزندانی خدوم به جامعه عرضه نمود.

از کله سحر تا غروب آفتاب در همه فصول سال مخصوصاً در زمستان و در دمای زیر بیست درجه که تهیه آذوقه و خوراک دام بسیار طاقت فرسا بود، از بس به کار عادت داشت، شاید در طول سال فقط در ایامی مثل تاسوعا و عاشورا و … کار نمی کرد. یعنی از روستا خارج نمی شد و در امور تدارکات مسجد همکاری می کرد. انگار اصلاً خسته نمی شد. واضح تر بگویم خستگی را خسته می کرد.

در منطقه بالاده اکثر بِنداها(پرچین های دور زمین)، کروج ها (سنگ چین های کنار زمین برای انبار غله تا زمان خرمنکوبی) و لت و لتکا (باغ و باغچه) یادگار زحمات اوست. آدم کم حرف، آرام، بی آزار و مهربان بود.

شاید چندین سال که با هم دیدار می کردیم مرا با برادر بزرگترم اشتباه می گرفت ولی سال های پس از انقلاب به دلیل دیدارهای مکرر، دیگر اشتباه نمی کرد. برخوردمان صمیمی بود، گویی برای من نوعی قداست داشت.

در آخرین روزهای شهریور سال ۱۳۹۱ من به بیماری سختی مبتلا شدم و به علت کسالت زیاد نتوانستم به بالاده بروم. دوستان خبر دادند که آقا سیدجعفر ساداتی (جعفر سیدحسین) در حالی که با خستگی مبارزه می کرد و بارها خستگی را به زانو در آورده بود، از بالای درخت گردو سقوط و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این اولین و آخرین باری بود که خستگی او را خسته کرده و از پای در آورد.

وقتی خبر وفاتش را شنیدم، باورم نمی شد که او حین کار از پای در آمده باشد!! مرد خستگی ناپذیر روستای ما هیچ وقت تسلیم خستگی نخواهد شد. این خبر زمانی برایم به یقین تبدیل شد که او بر اثر بی احتیاطی فریب خستگی را خورد و عزراییل با خدعه جان او را گرفت. روحش شاد و یاد آن نازنین برای همیشه تاریخ جاودان باد.

علی کاردگر (فرزند مرحوم کربلایی رحمان)/ ساری، سی و یکم شهریور ماه ۱۳۹۲

 سید جعفر ساداتی بالادهی

زنده یاد سیدجعفر ساداتی (عکس: عین اله آزموده/ عاشورای ۱۳۸۸ بالاده)

………………………………………………………………………..

سادوا:‌ از جناب آقای علی کاردگر عضو محترم شورای انجمن فرهنگی سادوای بالاده که با ذکر خیر از انسانی صالح و زحمتکش، ضرورت بیاد آوری نیاکان مان را گوشزد کرده اند،‌بسیار سپاسگزاریم. امید که همه ما در نکوداشت نام بزرگان و زحمتکشان بالاده تلاش کنیم. برایشان آرزوی تندرستی داریم.

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۱۴ مهر ۱۳۹۲
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب

سلام آقای آزموده. از شما برای انتشار این متن توی سایت تشکر میکنم واز آقای علی کاردگر هم بسیار سپاسگزارم که به فکر پدربزرگ من بودند. واقعاً متن زیبایی بود. امیدوارم سالم و سلامت باشند.

روحش شاد یادش گرامی…..واقعا مرد خوبی بودند……..

سلام. زنده داشتن یاد و نام بزرگان محل از سنت های خوب و ماندنی است. به همه کسانی که با یاد آوری گذشته های نه چندان دور باعث ثبت و بیان نام و روح سفر کرده های ما میشوند و تلنگری به ما هم زده تا از خواب غفلت برخیزیم، سپاسگزارم و به آنان درود میفرستم. روحش (مرحوم سیدجعفر ساداتی) شاد و نامش جاودان باد. ارادتمند رضا جعفری پور

از جناب آقای علی کاردگر که ما را با این بزرگوار آشنا کردند سپاسگزارم. اما زیباتر بود اگر این آشنایی پیش از سفر آخرت ایشان اتفاق می افتاد. روحشان شاد و برای خانواده محترم ایشان صبر و شکیبایی آرزومندم.

سید عیسی موسوی تیله بنی گفت

روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد./

ساداتی تیله بنی گفت

سلام ،خدا قوت به تمام نویسنده خاطرات اهالی منطقه دوسرشمار. خدا سیدجعفر عمو و دیگر درگذشتگان را غریق رحمت کند و به فرزندانشان عمر با عزت دهد.

سلام. نوشته ای بسیار زیبا بود. روحش شاد و نامش گرامی باد. خداوند گذشتگانمان را غریق رحمت کند.

امیر چهاردهی بالادهی گفت

ضمن عرض سلام و خسته نباشی خدمت عموی عزیز آقای آزموده
متن بسیار زیبایی بود..ازشما برای جمع آوری و اتشار این متن ها تشکرمیکنم
از طرف خودم و خانوادهم به این خانواده داغ دیده تسلیت عرض میکنم.
روحش شاد و یاد و نامش گرامی