گزارش تصویری دیدار با خانواده معظم شهید سیدیحیی ساداتی/ نقل از وبلاگ گالباغ شهدای دوسرشمار / مراسم دیدار با خانواده های گرامی شهیدان بالاده که چندی است از سوی پایگاه شهدای بالاده تدارک دیده شده، در ساعت ۴ و نیم بعدازظهر روز جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱ در منزل پدر طلبه شهید سیدیحیی ساداتی انجام شد. در این مراسم که حدود سی نفر از اهالی و خانواد ه های گرامی شهدای بالاده حضور داشتند، در روستای شهیدآباد (تروجن) بهشهر و خدمت خانواده گرامی آن شهید پس از قرائت فاتحه و ادای احترام به مقام  آن شهید، آقای منصور علی نژاد وصیت نامه شهید را قرائت نموده و سپس آقای سیداسماعیل ساداتی فرمانده پایگاه شهدای بالاده در مورد برنامه بازدید از خانواده محترم شهدا در سالگرد شهادت شان توضیحاتی داده و بیان داشتند که شهدای بالاده که در اسفند ماه به شهادت رسیده اند ( شهید ولی الله کاردگر، شهید سیدیحیی ساداتی و شهید باقرعلی کاردگر ) همگی ابتدا مفقود الاثر شده و پس از سال ها پیکر پاک شان تشییع و بخاک سپرده شد. در پایان مراسم، لوح یادبودی از سوی پایگاه توسط حجت الاسلام سیدیوسف ساداتی برادر بزرگوار شهید سیدخلیل ساداتی به حاج سیدمحمد ساداتی پدر بزرگوار شهید سیدیحیی اهدا گردید.

لازم به ذکر است که قبل از این مراسم، از خانواده شهید ولی الله کاردگر در ساری نیز دیدار صورت گرفته بود. ( لینک گزارش ).

از آقایان اسماعیل توبه، احمد نظری، علی نظری و علی اصغر کاردگر جهت تهیه گزارش و عکساین دیدار و ارسال آن سپاسگزاریم.

…………………………………………………………………………………

در باره شهید: شهید سید یحیی ساداتی فرزند سید محمد در سال ۱۳۴۷ در خانواده ای متدین متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای شهیدآباد (تروجن) بهشهر (محل سکونت خانواده اش) با موفقیت گذراند و پس از پایان کلاس دوم راهنمایی و با توجه به علاقه ای که به فراگیری علوم دینی و اسلامی داشت وارد حوزه علمیه امام صادق (ع) شهر نکا شد. پس از مدت دو سال تحصیل در این حوزه، بنابه درخواست یکی از اساتید به حوزه علمیه چهارده معصوم (ع) روستای زینوند بهشهر منتقل گردید. با شروع جنگ تحمیلی، سید یحیی درکنار تحصیل علوم حوزوی به جبهه رفت و سرانجام در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید و پیکرش مطهرش در منطقه عملیاتی برجای ماند. پیکر بی سر شهید بعد از گذشت ۹ سال توسط گروه تفحص شهدا کشف گردید و در تاریخ ۱۳۷۴/۵/۸ در روستای بالاده ساری (زادگاه آباء و اجدادی اش) به خاک سپرده شد. شهید سید یحیی ساداتی تنها شهیدی است که در منطقه دوسرشمار بخاک سپرده شده و همچون چراغی باعث نورافشانی این دیار گردیده است.
 
فرازی از وصیت نامه شهید: برادران و خواهران حزب الله، از علمای اسلام که در خط ولایت فقیه گام بر می دارند پیروی کنید و قدرشان را بدانید. اگر خدای نکرده خود را از روحانیت جدا بدانید طبعا” اسلام از دست شما خارج می شود و شما ای روحانیون عزیز! هیچ موقع خودتان را از امت حزب الله جدا ندانید.

 

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

authorنوشته: انجمن فرهنگی سادوا dateتاريخ : ۱۲ اسفند ۱۳۹۱
entry نظرات دیگران در مورد این مطلب

با سلام خدمت سادوا و سادوایی های عزیز
با تشکر از سادوا که برنامه دیدار با خانواده های شهدای بالاده که توسط پایگاه بالاده و حضور بالادهی های محترم انجام میشه رو اطلاع رسانی میکنه.
مطمئنا شما هم در این اجر سهیم هستید. پایگاه بسیج شهدای بالاده

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم…
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم…
از این که مرگ را فراموش کردم…
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم…
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم…
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند…
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم…
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم…
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم…
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم …
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید….
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند…
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود…
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم…
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند…
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم…
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم…
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم…
از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم…
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم…