تبلیغات
دسته بندی موضوعی مطالب
- آگهی و اطلاعيه
- انجمن، سایت و سامانه سادوا
- بزرگان و نخبگان
- بیرون از بالاده
- بیرون از دوسرشمار
- تاریخ بالاده + طایفه ها
- تصویر و عکس
- خبر و گزارش
- داستان، شعر، موسیقی
- درگذشتگان
- دیدار و نشست
- سنت ها و آئین ها
- سپاس و شادباش
- شهدا
- شورای اسلامی
- طنز و خنده
- عمومی
- فراخوان و درخواست
- مقاله و یادداشت
- منطقه دوسرشمار
- موفقیت
- نقد و نظر
- همایش های فرهنگی
- ورزشی
- پایگاه بسیج
- پيشنهاد
- چهره مردم بالاده
- کوهنوردی و طبیعت گردی
- گفت و گو، پرسش
- یاد و خاطره
- یاغیان قدیم
آخرین نوشته ها
- برگزاری سومین جشنوار هلی ترشی مازندران در بالاده
- از تروجن تا قله شاهدژ بالاده
- صرف نوعی خاص از فعل ماضی ساده در زبان مردم بالاده
- گزارش دومین نشست گردشگری و جشنواره هلی ترشی در بالاده
- معلمان بالاده، از گذشته تا امروز
- گزارش نشست گردشگری بالاده ۱۴۰۳/۰۱/۳۱
- دعوت به همکاری در زمینه معرفی بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- انتخاب روستای بالاده به عنوان روستای هدف گردشگری
- دختر لَمچوقاپوش / داستانی واقعی از بالاده/ نوشته محبوب توبه بالادهی
- کال سنگ، ابزاری چند کاره
لینک دوستان
آمار
دَر اِنِه فصلِ پَئیز/ شعر / تقدیم به کوچ کرهای قدیم بالاده، پایین ده، تیله بن، قلعه و واوسر (منطقه دوسرشمار بخش چهاردانگه ساری) که روزگاری نه چندان دور و در پایان تابستان و شروع پاییز هر سال صدای زنگ گوسفندان و شیهه اسبان، همهمه خانواده ها و بانگ نی چوپانانش سکوت کوهستان های اطراف را به آهنگ زیبای زندگی تبدیل می کرد ولی اکنون رد پای سال ها آمدن و رفتن آنها از خاطره دشت ها، جنگل ها و کوه های البرز در مسیر ییلاق به قشلاق از ارتفاعات شاهدژ و چهارنو تا دشت مازندران پاک گشته و کم کم به خاطره هایی نوستالژیک برای ما تبدیل شده است. دامداران دوسرشماری در اواخر شهریور هر سال برای دسترسی به چراگاه های سرسبز دشت مازندران با پیمودن هفت شبانه روز مسیر کوهستانی و تحمل سختی های زیاد راه می پیمودند و دوباره در اواخر اردیبهشت به سوی وطن شان برمی گشتند.
دَر اِنِه فصلِ پَئیز / شعری از عین اله آزموده
آی چَپّونا … آی چوپانان
آی گالِشا، چاوِِدارا، رَفِتیگارای عزیز آی گاوبانان، چاروادارها و کسانی که باید بروید
گرمی ءِ فصل تابِستُن، کوچِ بار ره جَم هاکاردِه، دَرِه شُونِه مازدِرون گرمای فصل تابستان بار و بندیلش را جمع کرده و به سوی دشت مازندران حرکت کرده است
اَی دِوارِه دَر اِنِه فَصلِ پَئیز باز دوباره فصل پاییز در راه است
***
تا نِمو سردی و وَرف تا سرما و برف پاییزی نیامده
شادِز و چارنوی یال رِه نَپیـتِه نخاشِ نِزب و مه سنگین بلندای قله شاهدژ و رشته کوه چهارنو را نپوشانده
آسِمُن رِه نَـیتِه کَهو اَوِر، نَزوئِه اَلب ابر کبود آسمان را فرا نگرفته و رعد و برق نزده
نِصبِه شو ، دَم دَمِ صُب نِمو هِسار سرمای سوزان نیمه شب و سحرگاهی نیامده
نَئیـتِه شِلاب، وارِش، سَنگِتِریک و نِموئِه سِل و لائیز باران رگباری، تگرگ و سیل نیامده
کوه کَمِر جِه لَتکی وِرگ، گرگ های گرسنه در کوه و دشت
تا کِه نَدرینِه تِنِه گُوسبِن و گو تا گاو و گوسفندانتان را پاره نکردند
سِر نَکاردنِه آشیات وِشنا بِتیم رِه. درندگان شکم خود را با حیوانات شما سیر نکردند
سَردی ء چَلِمِه کوه، پِه رَجِه راه رِه نَزوئِه سرمای ارتفاعات چَلِم کوه به مناطق پایین دست هزارجریب نرسیده
یا هَنو کُوران دَرِه نَویـیِه تیل، نَخاشِ لیز یا اینکه هنوز خاک کوران دره به گِل لغزنده تبدیل نشده
کِنتِ روبارِ اُ بالا نِمو آب رودخانه کنت بالا نیامده
هِنیشین هِده پَلی سَر بَخورین، تا کِه زیدتِه رو بِه سَمتِ مازدِرون راه دَکِفین با هم مشورت کنید تا اینکه هر چه زودتر به سمت دشت مازندران (قشلاق) حرکت کنید
این رِه باهوُرِم شِما رِه : این را هم به شما بگویم :
روزِگار رَحم ومِرووِت رِه نَدُندِه روزگار، رحم و مروت سرش نمی شود
نِشِنِه کیئِه خادی و کامینُن هَستِه عزیز نگاه نمی کند ببیند چه کسی خودی و کدامیک عزیز است
***
مِن دِوارِه شِمه ویستی، وِندِه خالیک جِر هادِیِم باز هم من برای نگرانی شما باید آب دهانم را قورت بدهم
رِه داری هاکُنم اَز صُب تا نِماشُن، شو تا صُب از صبح تا غروب آفتاب و از شب تا صبح باید چشم انتظاری بکشم
کوچِ کَر راه دَکفِن و، لَس لَس بَرسِن تا یَکِّه توت، سِمِسِکَندِه تا کوچ کر از ییلاق حرکت کنند و آرام آرام به چراگاه های یکه توت، سمسکنده
لَلـِه مَرز و جَنگِدین، سوُزِدین صَرا للـه مرز و جنگ دین، صحرای سوزدین
اُونتی تا سِه پِشته، تاقدین و بَسو، تِرکمُن صَرا. از آن سوی تا مراتع سه پشته، تاقدین و بسو و ترکمن صحرا برسند
***
آی چَپّونا آی چوپانان
آی گالِشا، چاوِِدارا، رَفِتیگارای عزیز آی گاوبانان، چاروادارها و کسانی که باید بروید
شِمِه دَرد بَخورِه مِن دِل درد شما به دلم بخورد
مِنه گَپ رِه گوش هادین حرف مرا گوش کنید
کوچِ بار رِه جَم هاکُنین بار و بندیل تان را جمع کنید
دَر اِنِه فَصلِ پَئیز٫ فصل پاییز در راه است
……………………………………………………………………..
نمونه هایی دیگر از اشعار عین اله آزموده
مَشدحَسِن! نا دِل گِرون نِواش دیگِه
سه شنبه ۱۹ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۳:۵۱
درود بر آقای آزموده. شعر قشنگتو خوندم. کاش برای همه مردم کوچ کر می سرودین. همه مردم این منطقه توی این رفتن ها و اومدن ها مثل هم سختی ها رو تحمل می کردن.
………………………………………………………..
سادوا: سلام . حق با شماست. گاهی در حین نوشتن یک موضوعی حواسم نیست که آن را به همه مردم عزیز منطقه دوسرشمار تعمیم بدهم. نظر شما را اجرا و اصلاح کردم. باز هم سپاس از یادآوری شما.
سلام آقای آزموده ی عزیز
ضمن عرض خسته نباشید به شما، باید بگم شعرتون واقعا عالی بود….
چند مصرع این شعر شما خیلی به دل من نشست:
این رِه باهوُرِم شِما رِه:
« روزِگار رَحم و مُروِّت رِه نَدُندِه
نِشِنِه کیئِه خادی و کامینُن هَستِه عزیز »
به ما هم سر بزنید
با تشکر/ارادتمند شما سید مصطفی ساداتی بالادهی
……………………………………..
سادوا: آقا مصطفی عزیز سلام. از ابراز محبت شما سپاسگزارم. منتظر ارسال شعرهای شما برای انتشار در سایت سادوا هستم.
سه شنبه ۱۹ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۵:۱۵
سلام و درود بی کران بر آقای آزموده. بسیار زیبا بود. آنقدر این شعرتون زیبا بود که همه ی این چیزها توی ذهنم تجسم شد و غرق شعرتون شدم. معرکست به خدا.
……………………………………………
سادوا: سلام بر همه کیجاهای بالادهی. از ابراز محبت شما سپاسگزارم. امیدوارم همه ما در حفظ هویت فرهنگی و بومی نیاکان مان تلاش کنیم.
سه شنبه ۱۹ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۷:۴۹
سلام؛ بسیار زیبا بود، خیلی لذت بردم. شمه خانابدون
چهارشنبه ۲۰ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۱:۳۷
سلام جناب آقای آزموده ی عزیز از شعر زیبای شما لذت بردم و در وبلاگم با افتخار قرار دادم.
چهارشنبه ۲۰ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۳:۰۳
جناب آ قای آزموده عزیز سلام و عرض احترام. شعر شما زیبا بود اما چقدرش را نمی دانم، ولی خاطرات گذشته حقیر که یکی از فرزندان دویگار هستم را زنده نموده است. کوچ برای ما فراتر از خاطره است چون به فرموده استاد فرهود جلالی «ماشین هی شیه هی اِمو – وَرده خاله و عمو » در فاصله نیمه شهریور تا نیمه مهر ماه روستا از کوچکر خالی می شد. عد ه ای با ماشین و عده ای با اسب، کوه را به سمت مازندران ترک می نمودند. عموماً آنهایی که با اسب رهسپار می شدند چون هنگام سحر حرکت می نمودند سعادت بدرقه نصیب ما کوچکترها نمی شد و در خواب بودیم ولی پشت سر ماشینها با کفشهای پلاستیکی و تنبان های بندی تا وَروَر کِله می دویدیم و در گرد و خاک با هیاهو برای نشستگان پشت ماشین دست تکان می دادیم و سپس خسته و غمگین بر می گشتیم. آخرین ماشینی که دو سرشمار را ترک می کرد ماشین کامشی ها پر از هیزم و ذغال بود. کارهای که این فراق را قابل تحمل می نمود ….. ادامه آن باشد برای بعد در صورت حیات برای اینجانب.
……………………………………….
سادوا: جناب آتنی عزیز سلام. امیدوارم همیشه تندرست باشید تا ما هم از خاطرات قدیمی شما استفاده کنیم. این چند خطی که بیان کردم، نه به عنوان شعر بلکه دلمشغولی هایی است که در وجودم هست. برای همه بالادهی های به ویژه دویگارهای عزیز و کوچ کرهای قدیم آرزوی تندرستی دارم.
چهارشنبه ۲۰ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۸:۵۴
سلام. خیلی خوب از کوچ و کوچکری تصویری بیان شد. البته در باره کوچ و کوچکری مطلبی حدود دو سال پیش در سایت دوسرشمار گذاشتیم. در اینجا از تمام کسانیکه با اسب و ماشین کوچبار مردم را به مازندران حمل می کردند نام و یادشان گرامی باد و در حال حاضر از زحمتکشان حمل و نقل منطقه ی دوسرشمار تشکر می شود.
پنجشنبه ۲۱ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۰۶:۲۳
جناب آزموده، خیلی لذت بردم از این شعر زیبای شما، متن ترجمه شده هم کمک بزرگی برای من بود. خیلی به دلم نشست و دلتنگ زندگی های ساده اون زمان شدم. غیر اون این رو هم باید بگم که اصولاً در رفتن و آمدن یه زیبایی غریبی هست که با هم و در کنار هم زیبا هستن.
من اون شبانان و چارواداران رو با لباسهای زیبایی که به تن داشتند به خوبی به یاد دارم و دلیل آمد و رفتنشون برام اون موقع ها یه معما بود. من نمیدونم هنوز کسی اون لباسها رو داره یا نه؟ مطمئنم که گزارشی از لباسهای محلی بالاده میتونه خیلی جالب باشه! ما که کاری ازمون برای کمک برنمیاد ولی میتونیم براتون کار درست کنیم! باز هم برای قسمت کردن این شعر زیبا ازتون سپاسگزارم.
………………………………………….
سادوا: سلام بر شما. فرمایشات شما همیشه باعث قوت قلب ما می شود و متاسفانه لباس های محلی چند سالی هست که کمتر دیده می شود. از ابراز محبت شما در باره شعر نیز سپاسگزارم.
شنبه ۲۳ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۱:۴۸
آقای آزموده، شعرتون خیلی زیبا بود. منتظر شعرهای دیگه تون هستیم. موفق باشید.
سه شنبه ۱۹ در شهریور, ۱۳۹۲ @ ۱۳:۴۵
سلام آقای آزموده عزیز٫ موضوع شعرتون خیلی نو و بکره. وقتی از پدربزرگامون حکایت های روزگار جوانی شونو می شنیدم نمی دونستم چی می گن. با این شعرتون فهمیدم که هر کاری برای خودش زمانی داشته و اگه زمانش درک نمی شد مشکلات زیادی براشون بدنبال داشته.
شعرهای دیگه تون هم خیلی زیبا بودن. لذت بردم.